لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه47
فهرست مطالب ندارد
زندگینامه و احادیث امام حسین (ع)
امام حسین فرزند دومین امام علی و حضرت زهرا علیه السلام است . آن حضرت در شهر مدینه به روز سوم شعبان (مصباح المتهجد/758) از سال سوم ( کافی 4638) یا پنجم شعبان از سال چهارم هجرت (ارشاد / 198) دیده به جهان گشود . کنیه ایشان ابوعبدالله و از جمله لقبهایشان رشید - طیب - وفی - زکی - مبارک - سبط و سید آمده است ( کشف الغمه 216/2 ) آن حضرت شش ماه و ده روز با برادر مهترش امام حسن علیه السلام فاصله سنی داشت و مراحل رشد و نمو خویش را مدت کمتر از هفت سال در مصاحبت با رسول الله صلی الله علیه و آله و سی سال در کنار امیرالمومنین و ده سال با امام حسن علیهما السلام گذراند. ( تاریخ اهل البیت /76) و به سال 49 یا 50 هجری پس از شهادت مظلومانه امام حسن علیه السلام امامت شیعیان را بر عهده گرفت .( کافی 461/1 و 462 امامت آن حضرت مقارن با حکمرانی معاویه بود و از آنجا که امام حسن علیه السلام با او صلح کرده بود ایشان نیز همان روش و سیره را ادامه داد . چه با مجاهدتهای امام حسن علیه السلام حق و باطل برای مسلمانان شناخته شده بود و اصل اسلام در خطر جدی قرار نداشت . خطر از آنجا آغاز شد که معاویه به سال 59 هجری تصمیم گرفت پسرش یزید را به عنوان خلیفه پس از خود تعیین کند و برای اطمینان از وقوع چنین امری بر آن شد که در زمان حیات خود از مردم برای او بیعت بگیرد .معاویه خود نخستین کسی شد که با پسرش یزید دست بیعت داد . ( مروج الذهب 36/3 و 37 ابن سعد در طبقات می نویسد : حسین بن علی بن ابیطالب از جمله اشخاصی بود که با یزید دست بیعت نداد . وی می افزاید : با مرگ معاویه در سال 60 هجری پسرش یزید بر مسند خلافت تکیه زد و مردم با وی بیعت کردند. آن گاه یزید با ارسال نامه ای به حاکم مدینه نوشت : مردم را فراخوان و از آنان بیعت گیر . و از بزرگان قریش آغاز کن و نخستین آنان حسین بن علی باشد ( تراثنا ش 164/10 چون حاکم مدینه از امام حسین علیه السلام بیعت خواست حضرتش در پاسخ گفت : ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم . و یزید فاسق میگسار و آدم کش است . و مثل من با مثل او بیعت نکنند . و در سخنی دیگر فرمود : و بر اسلام سلام باد آنگاه که این امت به حاکمی چون یزید مبتلا شود و غیره . مسعودی مینویسد : یزید مردی عیاش بود . پرندگان شکاری و سگ و میمون و یوز نگه میداشت و میگساری می کرد . . . و در ایام وی غنا در مکه و مدینه رواج یافت و لوازم لهو و لعب به کار رفت و مردم آشکارا میگساری می کردند .
و درباره رفتار او با رعیت می گوید : فرعون در کار رعیت از او عادل تر و در کار خاصه و عامه مردم خویش منصف تر بود . ( مروج الذهب 77/3 و 78
امام حسین علیه السلام چون اوضاع مدینه را واژگونه یافت درنگ در آن شهر مقدس را جایز ندانست و در روز یکشنبه دو روز مانده به آخر رجب از سال 60 هجری به اتفاق اهل بیت و یاران خود راهی مکه شد . ( ارشاد / 201
آن حضرت هدف از خروج خویش را در وصیتی به برادرش محمد بن حنفیه چنین بیان فرمود : حقیقت آنکه من از روی سرمستی و گردنکشی و فساد و ظلم خارج نشده ام و جز این نیست که خارج شدم برای اصلاح در امت جدم صلی الله علیه و آله . اراده دارم امربه معروف و نهی از منکر کنم و مطابق سیرت جدم و پدرم علی بن ابیطالب علیه السلام رفتار کنم و غیره
امام حسین علیه السلام به فاصله 5 روز در شب جمعه سوم ماه شعبان به مکه معظمه وارد گردید . ( ارشاد / 202 )
چون مردم کوفه در عراق از مرگ معاویه و امتناع امام حسین علیه السلام از بیعت یزید اطلاع یافتند نامه های فراوان در پشتیبانی از امام حسین علیه السلام امضاء کردند و حضرتش را به کوفه فراخواندند . آنان نوشتند : ما در انتظار تو با کسی بیعت نکرده ایم و در راه تو آماده جانبازی هستیم و بخاطر تو در نماز جمعه و جماعت دیگران حاضر نمی شویم . امام حسین علیه السلام در پاسخ به درخواستهای مردم کوفه مسلم بن عقیل را در نیمه ماه مبارک رمضان به جانب کوفه روانه کرد . و به او گفت : نزد مردم کوفه برو . اگر آنچه نوشته اند حق باشد مرا خبر ده تا به تو ملحق شوم . مسلم به روز پنجم شوال وارد کوفه شد چون خبر ورودش انتشار یافت 12000 کسب و بقولی 18000 نفر با او بیعت کردند . وی این مطلب را به امام حسین علیه السلام گزارش داد و از آن حضرت خواست به کوفه بیاید . اخبار کوفه به یزید رسید . وی در اولین عکس العمل نعمان بن بشیر حاکم کوفه را عزل و بجای او عبید الله بن زیاد را نصب کرد ( مروج الذهب 66/3 ) و به او فرمان داد که مسلم بن عقیل را به قتل برساند . ( تاریخ طبری 258/4 ) و از طرفی مزدوران خود را بسیج کرد تا امام حسین علیه السلام را در شهر مکه غافلگیر کرده ازمیان بردارد چون امام علیه السلام از توطئه سوء قصد به جان مبارکش آگاهی یافت از سر حفظ حرمت و قداست بیت الله الحرام مناسک حج را به اضطرار پایان برد و به روز هشتم ذی حجه از سال 60 هجری مکه را به قصد عراق وداع گفت . ابن عباس بعد از واقعه کربلا در نامه اش به یزید می نویسد : هرگز فراموش نخواهم کرد که حسین بن علی را از حرم پیامبر خدا ( ص ) به حرم خدا طرد کردی و آن گاه مردانی را پنهانی بر سر او فرستادی تا غافلگیر او را بکشند . سپس او را از حرم خدا به کوفه راندی وترسان و نگران از مکه بیرون شد با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحا بود و اگر در مکه اقامت میگزید و خونریزی در آن را روا می شمرد از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده می شد. لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را حلال شمارد. و بزرگ شمرد آنچه را که تو بزرگ نشمردی از آنجا که در نهان مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند. عبید الله با حیله و تزویر مسلم بن عقیل و پناه دهنده او هانی بن عروه را در کوفه به طرز دلخراشی به شهادت رساند . ( تاریخ طبری 300/4 ) و از آنجا که می دانست امام حسین علیه السلام رو به شهر کوفه می آید سپاهی به سرکردگی حر بن یزید ریاحی برای زیر نظر گرفتن سپاه آن حضرت به منطقه قادسیه گسیل کرد . حربن یزید در محلی به نام شراف با امام حسین علیه السلام روبرو شد و سخنانی بینشان رد و بدل گردید. آن حضرت نامه های اهل کوفه را که دو خرجین بود به حربن یزید عرضه کرد و دعوت آنان را خاطرنشان ساخت و راه خود را ادامه داد . . . تا آنکه به روز دوم محرم سال 61 هجری به ناحیه نینوا وارد شد.
در این زمین بود که ابن زیاد در رسید و نامه ای به حربن یزید تسلیم کرد . متن نامه این بود : آن گاه که این نامه تو را رسد و فرستاده ما پیش تو آید بر حسین سخت گیر و او را در بیابانی فرود آر که نه دژ در آن باشد و نه آب.
حربن یزید در اجرای دستور ابن زیاد کاروان امام حسین علیه السلام را در نقطه ای به نام کربلا متوقف کرد . فردای آن روز عمر بن سعد فرستاده عبید الله بن زیاد نیز با چهار هزار جنگجو وارد شد . شایان گفتن است که حربن یزید پیش از شهادت امام حسین علیه السلام از کرده خود اظهار پشیمانی و توبه کرد و در جرگه یاران آن حضرت به درجه رفیع شهادت نائل آمد . عمر بن سعد سه روز مانده به عاشورا پانصد سواره بر کرانه فرات مامور کرد تا کاروان حسینی به آب دسترسی نداشته باشد. ( تاریخ طبری 311/4 و 312 ) و روز نهم محرم تاسوعا امام حسین علیه السلام و اصحابش به طور کامل در حلقه محاصره دشمن واقع شدند و دشمن یقین کرد که دیگر برای آن حضرت یاوری نخواهد آمد . عصر تاسوعا دستور حمله و آغاز جنگ از جانب دشمن صادر گردید.
امام حسین علیه السلام چون تحرکات دشمن را بدید برادرش عباس بن علی علیهما السلام را فرمود : سوارشو - جانم به فدایت ای برادر - تا آنان را دیدار کنی و بگویی : شما را چیست و چه در سر دارید ؟! و غیره .
حضرت عباس علیه السلام با آنان به مذاکره پرداخت و آنان پذیرفتند که حمله را تا فردا به تعویض اندازند . سر انجام آن فردا ( عاشورا ) فرارسید .
عمربن سعد با سی هزار جنگجو حمله را آغاز کرد . ( امالی الصدوق / 101 و 374 ) و سپاه امام حسین که 32 سواره و 40 پیاده بودند ( کامل ابن اثیر 560/2 ) مردانه در برابر حملات ایستادند و شجاعانه جنگیدند و کشتند و کشته شدند . هر کس از یاران آن حضرت شهادت می یافت جای خالیش پیدا بود ولی سربازی که از سپاه یزید بر خاک می افتاد سربازی دیگر جایش را می گرفت .
جنگ همچنان به راه خود ادامه می داد تا بدانجا که اصحاب امام حسین علیه السلام همگی کشته شدند . در این هنگام نوبت به خاندان حضرتش رسید . اولین کس از آنان که پای در میدان گذارد پسر مهترش علی اکبر بود. ( تاریخ طبری 341/4 ) و به دنبال او دیگر کسان امام حسین علیه السلام از جمله فرزندان امام علی و امام حسن علیهما السلام و جعفر طیار و عقیل به میدان رفتند و پس از رزمی دلاورانه شهد شهادت به کام ریختند . و عباس بن علی علیهما السلام هم که به قصد آب آوردن نبرد خویش را آغاز کرده بود مورد هجوم دشمن واقع شد و هستی خویش را فدای حسین علیه السلام ساخت.
حساسترین لحظه عاشورا آن هنگام بود که عزیز زهرا و جگر گوشه مصطفی بی یار و یاور باقی ماند و دشمن از هر سو به حضرتش حمله آورد و غیره .
حجاج بن عبدالله که خود در صحنه حاضر بود می گوید : به خدا هرگز شکسته ای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او ثابت قدم و آرام خاطر باشد . . . خدا پیش از او و پس از او کسی را همانندش ندیدم . وقتی حمله می برد پیادگان از راست و چپ او همچون بزغالگان از حمله گرگ فراری می شدند.
همو اضافه می کند : به خدا در این حال بود که زینب دختر فاطمه به طرف آن حضرت آمد . . . در این وقت عمر بن سعد نزدیک حسین رسید . زینب به او گفت : آیا ابو عبدالله کشته می شود و تو نگاه می کنی !؟
گوید : گویی اشکهای عمر را می بینم که بر دو گونه و ریشش روان بود . وروی از زینب بگردانید . . . ( تاریخ طبری 245/4
برای امام حسین علیه السلام شش ( ارشاد / 253 ) یا نه ( تاریخ اهل البیت / 102 ) یا ده ( کشف الغمه 250/2 ) فرزند از مادران مختلف شمرده اند که از آن فرزندان علی اکبر و عبدالله شیر خوار ( علی اصغر ) در کنار پدر به شهادت رسیدند و امام سجاد علیه السلام پیشوای چهارم شیعیان گردید .
الا ... ای محرم!
الا... ای محرم!
تو آن خشم خونین خلق خدایی که از حنجر سرخ و پاک شهیدان برون زد. تو بغض گلوی تمام ستمدیدگانی که در کربلا ، نیمروزی به یکباره ترکید. تو خون دل و دیده روزگاری که با خنجر کینه توز ستم، بر زمین ریخت . تو خون خدایی که با خاک آمیخت. تو شبرنگ سرخی، که در سال های سیاهی درخشید.
الا .... ای محرم!
تو خشم گره خورده سالیانی، تو آتشفشانی، تو بر ظلم دشمن گواهی. تو بر شور ایمان پاکان نشانی. تو هفتاد آیه، تو هفتاد سوره ، تو هفتاد رمز حیاتی، تو پیغام فریاد سرخ زمانی. تو موجی ز دریای عصیان و خشمی که افتان و خیزان رسیده است بر ساحل روزگاران.
الا .... ای محرم!
تو فجری، تو نصری ، تویی « لیلة القدر» مردم . تو رعدی ، تو برقی، تو طوفان طفی، تویی غرش تندر کوهساران!
الا ... ای محرم!
تو یادآور عشق و خون و حماسه. تو دانشگه بی نظیر جهاد و شهادت. تویی مظهر « ثار» و « ایثار» یاران.
الا... ای محرم!
به هنگام و هنگامه هجرت کاروان شهیدان . تو آن راهبان روانبخش و مهمان نوازی که در پای ره پوی آزادگان لاله ارغوان می فشانی.
الا ... ای محرم!
به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان که همواره بر ضد بیداد، قامت کشیدند و در صفحه سرخ تاریخ ، زیباترین نقش جاوید را آفریدند. تو آن آشنای کهن یاد و دشمن ستیزی که همواره در یادشانی.
الا... ای محرم!
تو آن کیمیای دگرگونه سازی که مرگ حیات آفرین را، به نام « شهادت» به اکسیر عشقی که در التهاب سرانگشت سحر آفرینت نهفته است، چو شهدی مصفا و شیرین به کام پذیرندگان می چشانی!
مقایسه روش امام حسین با سایر ائمه
تقیه
یکى از موضوعاتى که خوب است در اطراف آن بحث و تحقیق شود , مقایسه روش سیدالشهداء با سایر ائمه اطهار است . در نظر بسیارى از مردم اینطور است که روش امام حسین ( ع ) با سایر ائمه اطهار مثل روش امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و سایر ائمه و حتى روش امیرالمؤمنین متفاوت و مختلف است و مثل این است که مکتب امام حسین مخصوص به خود اوست و هیچیک از ائمه دیگر تابع این مکتب و این روش نبوده اند و از روش و مکتب دیگرى پیروى مى نموده اند , و این خود به خود عقده کور و اشکالى در دلها تولید مى کند , و به علاوه ما باید بدانیم که در عمل چه نوع رفتار کنیم , باید تابع آن مکتب باشیم یا تابع این مکتب . براى اینکه موضوع بحث بهتر مشخص شود عرض میکنم روشى که شیعه با آن روش شناخته شده و ائمه دین آن را مشخص کرده اند و از علامات و مختصات شیعه شناخته شده موضوع ( تقیه( است , به طورى که کلمه ( شیعه) و ( تقیه) مثل ( حاتم) و ( جود) لازم و ملزوم یکدیگر شناخته شده اند . همه ائمه دین تقیه مى کرده اند , حالا چطور شد که امام حسین ( ع ) در این میان تقیه نکرد و قیام نمود ؟ اگر تقیه حق است چرا امام حسین تقیه نکرد و حال آنکه موجبات تقیه کاملا براى امام حسین فراهم بود . و اگر تقیه حق نیست پس چرا سایر ائمه اطهار تقیه مى کرده اند و به تقیه دستور مى داده اند ؟
و به علاوه , خود یک بحث اصولى است قطع نظر از اینکه روش ائمه با یکدیگر متفاوت است و یا یکى است . فرض کنیم همه یک روش داشته اند , همه تقیه مى کرده اند و یا هیچکدام تقیه نمى کرده اند , این خود یک بحث اصولى است که از جنبه کلامى و اصولى مى توان بحث کرد که اساسا تقیه مى تواند حق باشد ؟ و آیا با عقل و قرآن وفق مى دهد و یا نمى دهد ؟ این مطلب هم باید گفته شود که هر چند معروف و مشهور این است که تقیه از مختصات شیعه است و غیر شیعه قائل به تقیه نیست ولى این شهرت , اساسى ندارد , در غیر شیعه هم تقیه هست . این مسئله نیز مثل مسئله تحریف قرآن است که بعضى آن را از مختصات شیعه دانسته اند و حال آنکه اگر عده اى از شیعه قائل به تحریف قرآن هستند , از اهل سنت هم قائلند , عدد قائلین آنها کمتر از عدد قائلین شیعه نیست , و البته اگر همه علماء سنى قائل به تحریف قرآن نیستند همه علماء شیعه نیز قائل به تحریف قرآن نیستند . این مطلب به عنوان مثال گفته شد , فعلا وارد بحث تحریف قرآن نیستیم . این مطلب را یک توسعه بیشتر هم مى توان داد که از موضوع رعایت تقیه وسیعتر باشد , و مى شود گفت در بعضى امور دیگر هم در ابتدا بین سیرت و طریقه ائمه اطهار با یکدیگر تعارض و تناقض دیده مى شود , ممکن است مثلا رسول اکرم ( ص ) یک طور عمل کرده باشد و امیرالمؤمنین طور دیگر , و یا این که هر دو بزرگوار طورى عمل کرده باشند و امام باقر و امام صادق طورى دیگر . این تعارضها و تناقضهاى ظاهرى زیاد دیده مى شود , و به عنوان مثال بعضى را عرض خواهم کرد , و چون همه به عقیده ما معصومند و فعل همه آنها مانند قولشان حجت است پس ما در عمل چه کنیم ؟ تابع کدام سیرت و کدام عمل باشیم ؟ ما به دلیل اینکه امامتاهل بیت عصمت را پذیرفته ایم و سخنان آنها و افعال آنها را حجت مى دانیم و معتقدیم رسول خدا ما را به آنها ارجاع فرموده است از لحاظ آثار و ماثر دینى از اهل سنت و جماعت غنى تر هستیم , بیش از آنها حدیث و خبر داریم , بیش از آنها حکمتهاى اخلاقى و اجتماعى داریم , بیش از آنها دعاهاى پر ارزش داریم که خود دعاها باب بزرگى است از معارف و تعلیمات اخلاقى و اجتماعى اسلام و باید مستقلا در اطراف آن بحث شود . آنها به اندازه ما سیرت ندارند و از این جهت نیز ما از آنها غنى تر هستیم . لهذا کسانى که حساب کرده اند مى گویند که تمام صحاح سته اهل تسنن به اندازه کتاب کافى ما حدیث ندارد . چون در مدتها پیش بوده که دیده ام و البته خودم این حساب و مقایسه را نکرده ام از قول دیگران نقل مى کنم , الان هم عدد و رقم این دو یادم نیست , اجمالا آنچه به خاطرم مانده این است که ( کافى( متجاوز از شانزده هزار حدیث دارد . این به نوبه خود یک افتخارى براى شیعه شمرده شده و به همین دلیل شیعه خود را محتاج به قیاس و استحسان ندیده است و همیشه به این مطلب افتخار کرده است . حال مى خواهم عرض کنم همین چیزى که نقطه قوت شیعه شمرده شده ممکن است با توجه به اشکال بالا نقطه ضعف شیعه شمرده شود , گفته شود شیعه چون یک معصوم و یک پیشوا ندارد و چهارده پیشوا دارد و چون از هر یک از این پیشواها راه و رسمهاى مختلف نقل شده در نتیجه یک نوع حیرت ویک نوع ضلالت و یک نوع سرگیجه براى شیعه پیدا مى شود و یک نوع هرج و مرج براى مردم شیعه پدید مىآید , آنوقت این خود یک وسیله خوبى هم براى مردمى که دین را وسیله مقاصد خودشان قرار مى دهند و فساد را بانیروى مقدسى مى خواهند مجهز نمایند مى شود , هر کسى دلش مى خواهد طورى عمل کند , از یک حدیث و یک عمل یکى از ائمه در یک مورد بالخصوص شاهد ودلیل مىآورد . نتیجه اینها تشتت است و هرج و مرج و اصل ثابت اخلاقى و اجتماعى نداشتن , و واى به حال ملتى که اصول ثابت و واحدى نداشته باشد و هر کسى از خود طرز فکرى داشته باشد . این درست مصداق همان مثل است که مى گوید اگر مریض طبیبش زیاد شد امید بهبود در او نیست .
والحق هم باید گفت که اگر روى این روشهاى به ظاهر مخالف , حساب و تحقیق و اجتهاد نشود , همین آثار سوء هست , یعنى چه آن که ما چند پیشواى مختلف الطریقه داشته باشیم و یا آنکه پیشوایان ما همه بر یک طریق باشند ولى در ظاهر اختلافى ببینیم و حتى اینکه یک پیشوا داشته باشیم ولى در مواطن مختلف روشهاى مختلف در او ببینیم و نتوانیم اختلافها را حل کنیم به یک اصل معین , همین هرج و مرج که گفته شد پیدا مى شود .
مثلا به عنوان مثال عرض مى کنم : ما از یک طرف وقتى که به سیرت رسول اکرم مراجعه مى کنیم مى بینیم که فقیرانه زندگى مى کرده است , نان جو مى خورده است , لباس وصله دار مى پوشیده است , امیرالمؤمنین همینطور , و قرآن هم مى فرماید : لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر ( 1 ) , پس همه مردم موظفند از روش و سیره رسول اکرم پیروى کنند , همه فقیرانه زندگانى کنند , همه نان جو بخورند , لباس وصله دار بپوشند . ولى وقتى مى رویم زندگانى امام مجتبى را مى بینیم و یا زندگانى امام صادق و امام رضا را مى بینیم , مى بینیم آنها فقیرانه زندگانى نمى کرده اند , غذاى خوب مى خورده اند و جامه خوب مى پوشیده اند و مرکب خوب سوار مى شده اند , از طیبات دنیا استفاده مى کرده اند . امام صادق وقتى به خانه شخصى مى رود و مى بیند آن شخص خانه کوچکى دارد با اینکه متمکن است , مى فرماید : چرا خانه وسیعترى براى خود تهیه نمى کنى ؟ مى گوید : این خانه , خانه پدرى من است , پدرم در اینجا زندگانى کرده است . مى فرماید : شاید پدرت شعور نداشته , آیا تو هم باید مثل او شعور نداشته باشى ؟ ! تو مى خواهى یک عمر جرم بى شعورى پدرت را بدهى ؟ !
این امور است که در ظاهر مخالف یکدیگر شمرده مى شود , و این است امرى که ممکن است یک نقطه ضعف در تشیع شمرده شود . ولى نه , این طور نیست , من از همین مثال استفاده مى کنم که اینطور نیست و نقطه قوت شیعه در همین است . مقدمه عرض مى کنم ما اگر یک پیشواى معصوم داشته باشیم که بیست سال یا سى سال در میان ما باشد و یا یک پیشوا داشته باشیم که 250 سال در میان ما باشد , البته اگر تنها 20 سال در میان ما باشد آنقدرها تحولات و پیچ و خمها و تغییرها و موضوعهاى مختلف پیش نمىآید که ما عمل آن پیشوا و طرز مواجه شدن آن پیشوا را با صورتهاى مختلف و شکلهاى مختلف موضوعات ببینیم و در نتیجه استاد بشویم و مهارت پیدا کنیم که ما هم در این دنیاى متغیر چگونه مواجه شویم و در این زندگى متغیر چگونه اصول کلى دین را با موضوعات مختلف و متغیر تطبیق کنیم , زیرا دین یک بیانى دارد و یک تطبیقى و عملى , عینا مانند درسهاى نظرى و درسهاى عملى . درسهاى عملى طرز تطبیق نظریه ها است با موضوعات جزئى و مختلف . ولى اگر 250 سال یک پیشواى معصوم داشته باشیم که با اقسام و انواع صورتهاى قضایا مواجه شود و طریق حل آن قضایا را به ما بنمایاند ما بهتر به روح تعلیماتدین آشنا مى شویم و از جمود و خشکى و به اصطلاح منطق ( اخذ ما لیس بعلة) و یا( خلط ما بالعرض بما بالذات) نجات پیدا مى کنیم. ( خلط ما بالعرض بما بالذات( یعنى دو چیزى که همراه یکدیگرند یکى از آنها در امر سومى دخالت دارد و همراهى آن دیگرى با آن امر سوم اصالت ندارد بلکه به اعتبار این است که به حسب اتفاق همراه اولى بوده است و ما اشتباه کنیم و بپنداریم که آن چیزى که مستلزم امر سوم است اوست . فرض کنید الف و ب در ظرفى همراه یکدیگر بوده اند و الف تولیدج مى کند , بعد ما خیال کنیم که ب مولدج است یا خیال کنیم در تولید کردن الف ج را , ب هم دخالت دارد . در سیره پیشوایان دین شک نیست که آنها هم هر کدام در زمانى بوده اند و زمان و محیط آنها اقتضائاتى داشته است و هر فردى ناچار است که از مقتضیات زمان خود پیروى کند , یعنى دین نسبت به مقتضیاتزمان , مردم را آزاد گذاشته است . حال در زمینه تعدد پیشواى معصوم و یا طول عمر یک پیشوا انسان بهتر مى تواند روح تعلیمات دینى را از آنچه که مربوط به مقتضیات عصر و زمان است تشخیص دهد , روح را بگیرد و امور مربوط به مقتضیات زمان را رها کند . ممکن است پیغمبر یک عملى بکند به حکم اینکه روح دین اقتضا مى کند , و ممکن است یک عملى بکند به حکم مقتضیات زمان , مثل همان مثالى که راجع به زندگانى فقیرانه عرض کردم که رسول خدا فقیرانه زندگى مى کرد و امام صادق مثلا نه . حال یک داستانى نقل مى کنم که خوب روح این مطلب را بشکافد :
در حدیث معروفى که هم در ( کافى( و هم در ( تحف العقول( است آمده که سفیان ثورى آمد به حضور امام صادق و نسبت به اینکه امام لباس لطیفى پوشیده بود اعتراض کرد که پیغمبر چنین لباسى نمى پوشید . حضرتفرمود : تو خیال مى کنى چون پیغمبر چنان بود مردم تا ابد باید آنطور باشند ؟ ! تو نمى دانى این جزء دستور اسلام نیست ؟ ! تو باید عقل داشته باشى , اینقدر عقل و قوه حساب داشته باشى , آن عصر و زمان و آن منطقه را در نظر بگیرى . در آن زمان زندگانى متوسط همان بود که پیغمبر داشت .
دستور اسلام مواسات و مساوات است . باید دید اکثریت مردم در آن زمان چگونه زندگى داشته اند . البته براى پیغمبر که پیشوا و مقتدا بود و مردم جان و مال خود را در اختیار او مى گذاشتند همه جو زندگى فراهم بود , ولى هرگز رسول اکرم با وجود چنان زندگى عمومى , براى شخص خودش امتیازى قائل نمى شد . آنچه دستور اسلام است همدردى است , مواسات و مساوات است , عدل و انصاف است , روش نرم و ملایم است که در روح فقرا تولید عقده ننماید , آن کسى که رفیق یا همسایه یا ناظر اعمال اوست ناراحت نشود . اگر در زمان پیغمبر این وسعت عیش و این رخص مى بود پیغمبر آنطور رفتار نمى کرد . مردم از این جهت آزادند که اینطور لباس بپوشند یا آنطور , کهنه بپوشند یا نو , این پارچه را انتخاب کنند یا آن پارچه را , این طرز را یا آن طرز را . دین به این چیزها اهمیت نمى دهد , آنچه که اهمیت مى دهد آن چیزهاست یعنى اصولى مانند همدردى , مساوات , و عدل و انصاف.
بعد فرمود : ولکن من را که این طور مى بینى همیشه متوجه حقوقى که به مال من تعلق مى گیرد هستم . . . پس بین روشن من و روش پیغمبر اختلاف اصولى و معنوى نیست . و لهذا در حدیث است که در زمان امام صادق خشکسالى پیدا شد , امام صادق به ناظر خرج خود فرمود : برو گندمهاى ذخیره ما را در بازار بفروش , از این پس نان خود را به طور روزانه از بازار تهیه مى کنیم ( و نان بازار از گندم و جو با هم تهیه مى شد( . اسلام نمى گوید نان گندم بخور یا نان جو و یا گندم و جو را با هم مخلوط کن , مى گوید روش تو باید در میان مردم مقرون به انصاف و عدالت و احسان باشد . حال ما از این اختلاف روش رسول اکرم و امام صادق بهتر به روح اسلام پى مى بریم . اگر امام صادق این بیان را نمى کرد و توضیح نمى داد , ما آن جنبه از عمل رسول خدا را که مربوط به مقتضیات عصر آن حضرت است جزء دستور اسلام مى شمردیم و بعد به ضمیمه آیه 21 از سوره احزاب که مى فرماید به پیغمبر تأسى کنید صغرى و کبرى تشکیل مى دادیم و تا قیامت مردم را در زیر زنجیر مى کشیدیم , ولى بیان امام صادق و توضیح آن حضرت و اختلاف روش آن حضرت با روش پیغمبر درس آموزنده اى است براى ما , و ما را از جمود و خشکى خارج مى کند , به روح و معنا آشنا مى سازد . البته در اینجا امام صادق شخصا بیان دارد , اگر هم بیانى نمى داشت باز خود ما باید اینقدرها تعقل و قوه اجتهاد داشته باشیم , اینها را متناقض و متضاد و متعارض ندانیم .
این جمود مخصوصا در اخباریین زیاد است که حتى شرب دخان را منع مى کنند .
علیهذا یکى از طرق حل تعارضاتى که در سیرتهاى مختلف است , به اصطلاح حل عرفى و جمع عرفى است که از راه اختلاف مقتضیات زمان است . حتى در حل تعارضات قولى نیز این طریق را مى توان به کار برد گواینکه فقهاء ما توجه نکرده اند .
یک مثال دیگر : به على ( ع ) عرض کردند درباره این حدیث که غیروا الشیب و لا تشبهوا بالیهود . على ( ع ) خودش این حدیث را روایت مى کرد ولى عمل نمى کرد , یعنى خودش رنگ نمى بست و خضاب نمى کرد . على (ع ) فرمود : این دستور , مخصوص زمان پیغمبر است , این تاکتیک جنگى بود که دشمن نگوید اینها یک عده پیر و پاتال هستند , یک حیله جنگى بود که رسول اکرم به کار مى برد ولى امروز فامرء و ما اختار .
حال اگر سیرت على نبود و توضیح على نبود ما مى گفتیم پیغمبر فرمود ریشها را خضاب کنید , تا قیامت به ریش مردم چسبیده بودیم که حتما باید ریشها را رنگ ببندید . پس این خود یک طریق حل تناقض است . البته این کار مطالعه کامل لازم دارد .
یکى از علماى مطلع که مستقل فکر مى کرد یادم هست که درباره اخبار تفویض که خیلى قرع سمع هم مى کند که چگونه خدا اختیارات مى دهد ( مثل اختیارات وزیر دادگسترى ) مى گفت مثلا . . .
این نکته را باید بدانیم که یک عده مسائل داریم که این مسائل روح تعلیمات دین است , دستورهاى کلى الهى است . اینها به هیچ نحو قابل تغییر و تبدیل نیست , ناشى از مصالح کلى و عالى بشریت است , تا بشریت هست این دستورها هم هست , بشر از آن جهت که بشر است باید این دستورها را به کار بندد .
امام حسین (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت علی (ع )، به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع ) امامت و رهبری شیعیان به حسن بن علی (ع )، فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع )، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) که دست پرورد وحی محمدی و ولایت علوی بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتی بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ ، امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتیها را تحمل نماید، امام حسین (ع ) شریک رنجهای برادر بود و چون می دانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین معاویه ، در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویی نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود، امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوی معاویه بشکند و سزای ناهنجاریش را به کنارش بگذارد، ولی امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشی فراخواند، امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت ، آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه برآمد، و با بیانی رسا و کوبنده خاموشش ساخت .
امام حسین (ع ) در زمان معاویه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن علی (ع امامت و رهبری شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبری جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام ، بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده ، سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامی و قوانین خداوند است ، و از این حکومت پوشالی مخرب به سختی رنج می برد، ولی نمی توانست دستی فراز آورد و قدرتی فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامی پایین بکشد، چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعی مشابه او داشت .امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگی قدرت بپردازد، پیش از هر جنبش و حرکت مفیدی به قتلش می رساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پیشه ساخت که اگر برمی خاست ، پیش از اقدام به دسیسه کشته می شد، و از این کشته شدن هیچ نتیجه ای گرفته نمی شد. بنابراین تا معاویه زنده بود، چون برادر زیست و علم مخالفتهای بزرگ نیفراخت ، جز آن که گاهی محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم را به آینده نزدیک امیدوار می ساخت که اقدام مؤثری خواهد نمود. و در تمام طول مدتی که معاویه از مردم برای ولایت عهدی یزید، بیعت می گرفت ، حسین به شدت با او مخالفت کرد، و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولی عهدی او را نپذیرفت و حتی گاهی سخنانی تند به معاویه گفت و یا نامه ای کوبنده برای او نوشت . معاویه هم در بیعت گرفتن برای یزید، به او اصراری نکرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت ...
قیام حسینی
یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامی تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند، برای این که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت کند، مصمم شد برای نامداران و شخصیتهای اسلامی پیامی بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور، نامه ای به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که برای من از حسین (ع ) بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان . حاکم این خبر را به امام حسین (ع ) رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود: "انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید". آن گاه که افرادی چون یزید، (شراب خوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتی ظاهر اسلام را هم مراعات نمی کند) بر مسند حکومت اسلامی بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند. (زیرا این گونه زمامدارها با نیروی اسلام و به نام اسلام ، اسلام را از بین می برند.) امام حسین (ع ) می دانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است ، اگر درمدینه بماند به قتلش می رسانند، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفی از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه ، همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید، در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت ، و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان ازامام حسین (ع ) که در مکه بسر می برد دعوت کردند تا به سوی آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل ، پسر عموی خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفی را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه ای روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت کردند، و مسلم هم نامه ای به امام حسین (ع ) نگاشت و حرکت فوری امام (ع ) را لازم گزارش داد. هر چند امام حسین (ع ) کوفیان را به خوبی می شناخت ، و بی وفایی و بی دینی شان را درزمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می دانست به گفته ها و بیعتشان با مسلم نمی توان اعتماد کرد، و لیکن برای اتمام حجت و اجرای اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوی کوفه حرکت کند. با این حال تا هشتم ذی حجه ، یعنی روزی که همه مردم مکه عازم رفتن به "منی " بودند و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام می خواست خود را به مکه برساند، آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزی با اهل بیت و یاران خود، از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت ، یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده ، بلکه علیه او قیام کرده است