فایل حاضر کامل ترین و دقیقترین مقاله ایست که برای همه پایه ها قابل استفاده است در قالب ورد و قابل ویرایش تعداد صفحات 190 طراحی گردیده است و طبق آخرین بخشنامه های آموزش و پرورش بروز رسانی گردیده است و آماده چاپ می باشد. در نگارش این مقاله تمامی نکات مورد نیاز اداره آموزش و پرورش لحاظ گردیده است.به همراه این مقاله دقیق و کارآمد سه نمونه فرم ویژه ارتقای شغلی هم برای شما اسال می گردد
مقدمه :
آموزش وپرورش زیربنای توسعه اجتماعی ،اقتصادی ،سیاسی وفرهنگی هرجامعه است.بررسی عوامل موثردرپیشرفت وترقی جوامع پیشرفته نشان می دهدکه همه این کشورهاآموزش وپرورش توانمندوکارآمدی داشته اند. نگاهی به تاریخ ملل نیزبیان کننده این واقعیت است که دوران شکوفایی ودرخشیدن آنهابا رشدو پویایی نظامهای آموزشی مقارن بوده است . هدف آموزش و پرورش درهرجامعه ای شناسایی وپرورش افرادیست که در ساختن آینده آن جامعه نقش موثری دارند. میزان توجه آموزش وپرورش تربیت نیروی انسانی مناسب در انتخاب افراد واجد شرایط و به کار گماری آنها در بخشهای مختلف نقش اساسی در آینده هر جامعه دارد .
از سوی دیگر پیشرفت علم و صنعت پیچیدگی ودگرگونی دائم دنیای مشاغل وتقاضاهای روزافزون برای ورود به برخی از حرفه ها وتصمیم گیری ها در انتخاب حرفه ای را امری دشوار ساخته است . درضمن رشد سریع تکنولوژی مشاغلی را ایجاد نموده که تقاضاها و شرایط متفاوت نسبت به زمان گذشته دارد . این امر سبب رشد عمومی و آموزش جهت کسب مهارتها و دانشهای لازم به منظور رسیدن به شرایط مورد نیاز شغلی است که به نوبه خود تصمیم گیری شغلی را دشوارتر می سازد . شغل معلمی را می توان از جهاتی با اهمیتتراز دیگرمشاغل موجود در جامعه دانست . چرا که موضوع آموزش وپرورش موجود پیچیده ای به نام انسان است که باید به طورهمه جانبه به آن نگریست . در انتقال میراث فرهنگی جامعه ازنسلی به نسل دیگر و آماده سازی زمینه برای باروری میراث فرهنگی ، شاید هیچ یک از عناصر جامعه به اندازه معلم و نقش اساسی ندارد . درست است که عوامل دیگری چون خانواده ، گروه های بازی وتفریح ونظامهای اقتصادی واجتماعی در تکوین شخصیت آدمی اثر می گذارد ، اما این معلم است که به منزله ی نساینده رسمی فرهنگ جامعه ، آگاهانه رفتار کودکان را شکل می دهد .
اگر معلمی صرفا" از جهت علمی کفایت لازم را داشته باشد نمی تواند معلم خوب وموفقی باشد معلم علاوه بر داشتن دانش مطلوب باید انتقال دهنده خوب و دارای شخصیتی متعادل و مدیری شایسته در کلاس درس باشد . هر چه دقت در بررسی در گزینش و تربیت معلم بیشتر باشد از آن طرف شخصیت های سالم و بهنجار و توانمند به عنوان معلم انتخاب میشوند ویقینا"هر چه دقت و سرمایه گذاری درانتخاب وگزینش معلمان بهتر وکارآمدترواز جهت شخصیتی سالمتر بیشتر شود بسیاری از مشکلات موجود در آموزش و پرورش که ناشی از نقص در تأمین وتربیت نیروی انسانی است را مرتفع میسازد . دربسیاری ازموارد مشاهده می شود که معلمان ازرفتارههای مختلف وگوناگونی برخوردارهستند. همانگونه که اصل تفاوتهای فردی رادرمورد همه افراد می پذیریم . معلمان هم ازاین قاعده مستثنی نیستند . برخی ممکن است مهربان ورئوف وقابل اعتماد باشند وبرخی عصبی وتند خووغیرقابل اعتماد . عده ای به جهت داشتن مشکلات خانواد گی ،اجتماعی وشغلی ازکاربریده می شوند واین امربه نوبه خود درکارآیی آنان نقش موثری خواهد داشت . با توجه به نقش معلمان درپیشرفت وتوسعه هرکشوری واهمیت آموزش وپرورش درامرتوسعه کارآیی وکارآمدی معلمان وویژگی های شخصیتی آنها به عنوان مجریان اصلی برنامه های آموزش وپرورش ازاهمیت ویژه ای برخورداراست.
آنچه که درشناخت آن دربازده کارونقش معلم درجامعه اهمیت فراوانی دارد شناخت عواملی است که درانتخاب شغل فرد موثرمی افتد .
بیان مسأله :
پایه واساس هرکشوری براستقلال فکری افراد آن جامعه استواراست هرچه افراد جامعه نیرومند تروعالم تربا شند جامعه سعادتمند تروپیروزترخواهند بود تردیدی نیست که نیرومندی ودانش یک جامعه به وضع فرهنگی وتربیت افراد آن بستگی دارد . درآموزش وپرورش ،نقش نیروی انسانی بسیارمهم است . ومعلم ازمهمترین عوامل دررشد وتوسعه کیفی تعلیم وتربیت به شمارمی آید . معلمان هسته مرکزی دستگاه تعلیم وتربیت ومجریان حقیقی این امرحیاتی هستند وتأ ثیرآن برجامعه به اندازه ای زیاد است کهمی توان گفت سعادت مملکت در دست کسانی است که به تعلیم وتربیت فرزندان کشور اشتغال دارند.(مصتفایی ،1377،ص 15)انتخاب شغل یکی از اساسی ترین فعالیت های زندگی انسان به شمار می رود ولی آنچه مهم به نظر می رسد این است که آیا فرد درحین اشتغال به یک شغل از انجام دادن آن احساس رضایت خواهد کرد ومحیط کار برای او لذت بخش خواهد بود یا مجبور خواهد شد برای ارضای نیازها وعلایق خود به منبع دیگر چشم بدوزد ودل سردی ،یاس ،نومیدی ،اضطراب وبی میلی بر فضای کارحاکم می شود .
در کوششهایی که برای بهبود زندگی کاری افراد به عمل می آید،این نکته شایان توجه است که نخست افراد دارای نیازهای گوناگون می باشند که از میان آنها می توان نیازهای اجتماعی واحساسی افراد رادرنظر آورد . افراد هنگامی که به کارمشغولند نمی توانند فارق ازاینگونه نیازها باشند . توجه به انگیزه های درونی کار سبب می شود که فرد کاری را که به آن علاقه داردپیشرفت خود را در آن می بیندومی تواند به خاطر آن تلاش کند برگزیند (علوی1378،ص298).
این فایل در قالب ورد و قابل ویرایش در 160 صفحه می باشد.
فهرست
پیشگفتار: ۱
چکیده: ۳
فصل اول ۴
طرح تحقیق ۵
مقدمه ۵
بیان مسئله : ۷
ضرورت و اهمیت پژوهش: ۸
موضوع تحقیق : ۱۰
هدف کلی : ۱۱
اهداف فرعی : ۱۱
فرضیۀ کلی : ۱۱
فرضیات فرعی : ۱۱
متغیرهای تحقیق : ۱۲
محدودیتهای تحقیق : ۱۲
محیط پژوهش : ۱۳
تعریف اصطلاحات و واژهها : ۱۳
تعریف اصطلاحات تخصصی ۱۴
تعریف عملیاتی ۱۵
خلاصۀ سایر فصول ۱۷
فصل دوم ۱۸
پیشینه تحقیق ۱۹
مقدمه ۱۹
اضطراب ۱۹
تعریف اضطراب ، جنبهها و جلوههای مختلف آن ۲۲
اضطراب به عنوان پاسخ آموخته شده ۲۶
اضطراب در معنای نداشتن کنترل ۲۷
کنار آمدن با اضطراب ۲۸
شخصیت مضطرب ۲۹
اضطراب بنیادی: شالوده روان رنجوری ۳۱
نظریههای اضطراب ۳۵
نظریۀ روانکاوی ( فروید ) ۳۵
انواع اضطراب ۳۶
مکانیزمهای دفاعی علیه اضطراب ۳۹
سرکوبی ۴۱
انکار ۴۲
واکنش وارونه ۴۳
فرافکنی ۴۳
واپس روی ۴۴
دلیل تراشی ۴۴
جابجایی ۴۵
والایش ۴۶
۲- نظریۀ روان شناسی فردی ( آدلر ) ۴۸
۳-نظریۀ درمان عقلانی – عاطفی ( ایس) ۵۱
۴-نظریۀ درمان مراجع محوری ( راجرز ) ۵۱
۵-نظریۀ روان درمانی گشتالت ( پرز ) ۵۲
۶- نظریۀ واقعیت درمانی ( گلاسر) ۵۴
۷- نظریۀ رفتار درمانی: ۵۵
عوامل کاهش اضطراب: ۵۷
۱٫آرامش ورزی، کاهش دهنده اضطراب ۵۷
۲٫کنترل تنفس، کاهش دهنده اضطراب ۵۸
۳٫از بین بردن افکار منفی برای کاهش اضطراب ۵۸
۴٫انجام فعالیت برای کاهش اضطراب ۵۹
۵٫انجام فعالیتهای منظم ورزشی برای کاهش اضطراب ۵۹
۶٫فرار نکردن از عوامل اضطرابزا ۶۰
۷٫بالابردن عزت نفس و اعتماد به نفس خود ۶۰
۸٫داشتن برنامه ریزی در کارهای خود ۶۱
۹٫الگو برداری از افراد آرام ۶۱
۱۰٫روان درمانی برای کاهش اضطراب ۶۲
۱۱٫دارو درمانی برای کاهش اضطراب ۶۲
۱۲٫درمانهای دیگر برای کاهش اضطراب ۶۲
الف) حساسیت زدایی منظم ۶۲
ب- جرأت آموزی ۶۵
شخصیت چیست؟ ۶۷
بررسی شخصیت ۶۹
اصول شخصیت شناسی ۷۱
تاثیر عوامل زیستی بر شخصیت ۷۳
تشابه شخصیت در دوقلوها ۷۳
نظریه های شخصیت ۷۶
۱- نظریه ی کارل یونگ ۷۶
نگرشها: برون گرایی ودرون گرایی ۷۷
کارکردهای روان شناختی ۷۸
تیپ های روان شناختی ۸۰
.ویژگیهای شخصیتی برون گرا ۸۳
ویژگیهای شخصیتی درون گرا ۸۴
ناهشیار شخصی ۸۵
عقده ها ۸۶
ناهشیار جمعی ۸۷
پژوهش در نظریۀ یونگ ۸۹
تیپ های روان شناختی ( درون گرا و برون گرا) ۸۹
۲- نظریه ی هانس آیزنک ۹۳
ابعاد شخصیت : برون گرایی ، روان رنجور خویی و روان پریش خویی ۹۳
صفات ابعاد شخصیت آیزنک ۹۶
روان رنجور خویی ۹۸
روان پریش خویی ۹۹
نقش اصلی وراثت ۱۰۰
رابرت مک کری و پل کاستا : مدل پنج عاملی ۱۰۱
ثبات عوامل ۱۰۳
همبستگی های هیجانی و رفتاری ۱۰۴
۳- نظریه ی روانکاوی ( فروید ) : ۱۰۶
الف – دیدگاه ساختی شخصیت ( Stractural ) ۱۰۶
نهاد ۱۰۶
خود ۱۰۷
فراخود ۱۰۸
ب – شخصیت به مثابه ی فرآیندی پویا ( Dynamic ) ۱۰۹
ج – شخصیت به مثابه ی فرآیندی تکاملی ( Developmental ) ۱۱۰
د- دیدگاه جبری رشد شخصیت (Determenism ) ۱۱۱
۴- نظریه ی روان شناسی فردی ( آلفرد آدلر) ۱۱۲
۱- غایت گرایی تخیلی : ۱۱۲
۲ تلاش برای تفوق و برتری : ۱۱۲
۳- احساس حقارت و مکانیزم جبران : ۱۱۳
۴ علاقه ی اجتماعی : ۱۱۳
۵ شیوه ی زندگی: ۱۱۳
۶ من خلاقه ۱۱۴
۵- نظریه ی روان درمانی گشتالت ( فردریک پرز ) ۱۱۵
۶- نظریه ی درمان مبتنی بر تحلیل ارتباط محاوره ای (اریک برن) ۱۱۶
حالت من والدینی : ۱۱۷
حالت من بالغ : ۱۱۷
حالت من کودکی: ۱۱۸
۷- نظریه ی واقعیت درمانی ( ویلیام گلاسر) ۱۱۸
۸-نظریه ی رفتار درمانی: ۱۲۰
فصل سوم ۱۲۱
روش تحقیق ۱۲۲
روش پژوهش ۱۲۲
الف- جامعۀ آماری، نمونه و روش اندازه گیری: ۱۲۲
ب- ابزار جمع آوری اطلاعات و ویژگیهای آن ۱۲۲
ویژگیهای ابزار پژوهش ۱۲۳
پژوهشهای مربوط به توصیف ماهیت و اعتبار یا درستی مقیاس اضطراب ۱۲۶
الف- تحول هشیاری نسبت به خود: Q3 ۱۳۱
ب- نیروی من: ۱۳۱
ج- گرایش پارانویایی: L ۱۳۲
د- گرایش به گنهکاری: O ۱۳۲
ه- تنش ارگی: Q4 ۱۳۳
نکاتی دربارۀ اجرای تست ۱۳۳
دستور اجرای پرسشنامه ۱۳۵
دستور اجرای پرسشنامه ۱۴۰
روش تصحیح و نمره گذاری ۱۴۱
فصل چهارم ۱۴۵
تجزیه و تحلیل یافته های تحقیق ۱۴۵
تجزیه و تحلیل داده های پژوهش : ۱۴۵
فصل پنجم ۱۵۰
جمع بندی و نتیجه گیری تحقیق ۱۵۰
خلاصه ی تحقیق ۱۵۰
تحلیل نتایج ۱۵۰
پیشنهادات ۱۵۱
منابع وماخذ ۱۵۲
مقدمه
اضطراب واکنشی است که فرد در مقابل یک موقعیت ضربه آمیز از خود نشان می دهد و در مهار کردن آن ناتوان است. در واقع اضطراب یک کشانندۀ ثانوی است که پاسخی اجتنابی را در بر می گیرد.
شخصیت مجموعه ای سازمان یافته از خصوصیات نسبتا پایدار و مداوم است که بر روی هم یک فرد را از سایر افراد متمایز می کند. شخصیت را براساس صفت بارز به شخصیت های درونگرا ، برونگرا و … تقسیم کرده اند، که هرکدام از این شخصیت ها ویژگی های خاص خود را دارند.
اضطراب
اضطراب در سراسر طبقه بندی بیماریهای روانی به چشم میخورد. این اختلال بالاترین حد رنج روانی است. اضطراب غالباً با ترس که داری پارهای از خصیصههای روان شناختی و فیزیولوژیکی است مشتبه میشود و ترجمۀ دقیق کلمۀ ترس[۱] که توسط فروید به کار رفته مسایلی را در زمینۀ فهم اصطلاحات مطرح میکند. باید گفت که با پیشرفت بررسیهای مرضی نه تنها در راه متمایز کردن اشکال اضطراب گام برداشته شده بلکه تفاوتهای روان شناختی و فیزیولوژیکی ( گل هورن[۲] ) آن با ترس نشان داده شده و حتی در نمایاندن این تفاوت از راه تحلیل عوامل ( کتل[۳] و بارتلت[۴] ۱۹۷۱ ) توفیق حاصل شده است. اضطراب بدون آن که به منزلۀ انگیزش باشد در بیشتر موارد نیزوی نیروی ایجاد اغتشاش و فروریختگی سازمان رفتارهاست.
فروید ( در سال ۱۸۹۵ ) سازمان یافتگی اضطراب را زیر عنوان روان آزردگی اضطراب به صورت یک بیماری مستقل بنا کرد. این روان آزردگی دارای دو گروه از نشانههای مرضی است: گروه اول گروهی است که در آن اضطراب به شکل حاد به صورت یک تجربۀ روان تنی[۵] نشان داده میشود و گروه دوم گروهی است که فرد تظاهرات گوناگون بدنی را به شکل نشانههای مرضی آزردگیهای جسمانی از خود بروز میدهد.
اضطراب به شکل یک بحران حاد، غالباً چندین دقیقه طول میکشد، و در موارد افراطی چندین ساعت ادامه دارد. فرد در خود احساس نامطبوعی از یک ترس نا معین « ترس بدون موضوع » وحشت زدگی، بلکه درماندگی و حتی مرگ دارد. در اکثریت عظیمی از موارد، به این حالات، تظاهرات دستگاه عصبی مستقل، مشابه آنچه در هیجانها وجود دارد، افزوده میشوند: از قبیل تپش قلب، مشکلات تنفسی همراه با احساس فشردگی قفسۀ صدری و خفگی، تعرق مفرط، لرزه، کم تنودی[۶] و احساس سستی در پاها، در پارهای از موارد میل به ادرار کردن میتواند به این بحران پایان بخشد. این نوع اضطراب به حوادث خاصی وابسته نیست و به همین دلیل به اضطراب
« نوسانی » موسوم است. اما با این وجود ممکن است با پارهای از کیفیاتی که از طنین فردی غنی باشند در رابطه باشد.
به نظر میرسد که هر فرد از نظر دستگاه مستقل عصبی تظاهرات خاص خود را دارد، و این امر به سود نظریۀ لاسه[۷] است، فیزیولوژیستی که برای وی هر فرد دارای یک پاسخ اختصاصی و خود خاسته در برابر تنیدگی[۸] هاست.
اختلالات بدنی را که دارای طول مدت بیشتری هستند غالباً به اضطراب مزمن یا « معادلهای بحران اضطراب » ( فروید) تعبیر کردهاند. این اختلالات ممکن است با بحرانهای گاهگاهی همراه و یا از آنها مستقل باشند.
تعریف اضطراب ، جنبهها و جلوههای مختلف آن
اضطراب به منزلۀ بخشی از زندگی هر انسان، در همۀ افراد در حدّی اعتدال آمیز وجود دارد و در این حدّ، به عنوان پاسخی سازش یافته تلقی میشود به گونهای که میتوان گفت ، « اگر اضطراب نبود، همۀ ما پشت میزها یمان به خواب میرفتیم » ( استیفن[۹] ، ۱۹۸۲؛ به نقل از کامر[۱۰] ، ۱۹۹۵ ) . فقدان اضطراب ممکن است ما را با مشکلات و خطرات قابل ملاحظهای مواجه کند: اضطراب است که ما را وا میدارد تا برای معاینهای کلی به پزشک مراجعه کنیم؛ کتابهایی را که از کتابخانه به عاریت گرفتهایم بازگردانیم؛ در یک جادۀ لغزنده با احتیاط رانندگی کنیم … و بدین ترتیب زندگی طولانیتر، سازندهتر و بارورتری داشته باشیم . بنابراین اضطراب به منزلۀ بخشی از زندگی هر انسان، یکی از مؤلفههای ساختار شخصیت وی را تشکیل میدهد و از این زاویه است که پارهای از اضطرابهای دوران کودکی و نوجوانی را میتوان بهنجار دانست و تأثیر مثبت آنها را بر فرایند تحول پذیرفت ؛ چرا که این فرصت را برای افراد فراهم میآورند تا مکانیزمهای سازشی خود را در جهت مواجهه با منابع تنیدگی زا[۱۱] و اضطراب انگیز گسترش دهند.
به عبارت دیگر، میتوان گفت که اضطراب در پارهای از مواقع، سازندگی و خلاقیت را در فرد ایجاد میکند، امکان تجسم موقعیتها و سلطه بر آنها را فراهم میآورد و یا آنکه وی را برمیانگیزد تا به جدّی با مسئولیت مهمی مانند آماده شدن برای یک امتحان یا پذیرفتن یک وظیفۀ اجتماعی مواجه شود.
بالعکس، اضطراب مرضی نیز وجود دارد، چرا که اگر حدّی از اضطراب میتواند سازنده و مفید باشد و اگر اغلب مردم اضطراب را تجربه میکنند، امّا این حالت ممکن است جنبۀ مزمن و مداوم بیابد که در این صورت نه تنها نمیتوان پاسخ را سازش یافته تلقی کرد که فرد را از بخش عمدهای از امکاناتش محروم میکند،
فقط براساس راهبردهای محدود کنندۀ آزادی و انعطاف فردی کاهش مییابد و طیف گستردۀ اختلالهای اضطرابی را که از اختلالهای شناختی و بدنی تا ترسهای غیر موجه و وحشتزدگیها گستردهاند، به وجود میآورد.
الف) اضطراب، عموماً یک انتظار به ستوه آونده است، به منزلۀ چیزی است که ممکن است در تنشی گسترده و موحش و اغلب بینام، اتفاق افتد. این حالت که به شکل احساس و تجربۀ کنونی مانند هر اغتشاش هیجانی در دو سطح همبستۀ روانی و بدنی در فرد پدید میآید، ممکن است به یک تهدید عینی « اضطراب آور » ( تهدید مستقیم یا غیر مستقیم مرگ، حادثۀ شو م شخصی یا مجازات ) نیز وابسته باشد ( لافون[۱۲]، ۱۹۷۳ ) .
ب) اضطراب عبارت است از واکنش فرد در مقابل یک موقعیت ضربه آمیز، یعنی موقعیتی که زیر تأثیر بالا گرفتن تحریکات اعم از بیرونی یا درونی واقع شده وفرد در مهار کردن آنها ناتوان است ( چاپلین[۱۳]، ۱۹۷۵ ) .
ج) ناراحتی در عین حال روانی و بدنی که براثر ترسی مبهم و احساس نا ایمنی و تیره روزی قریب الوقوع در فرد آدمی به وجود میآید ( پیه رون[۱۴]، ۱۹۸۵ ) .
د) در چهار چوب، رفتاری نگری تجربی، اضطراب به منزلۀ یک کشانندۀ ثانوی است که پاسخی اجتنابی را در بر میگیرد. مثلاً در حضور یک محّرک غیر شرطی ( معمولاً یک شوک یا تکان )[۱۵]، رفتارهایی از حیوان سرمیزند که در حکم نشانههای محرز اضطراب قلمداد میشوند و دفع ادرار و مدفوع یا حمله به دستگاههای آزمایش و جز آن در شمار آنها قرار میگیرند (چاپلین ، ۱۹۷۵ ) .
ه) اضطراب به منزلۀ حالت هیجانی توأم با هشیاری مستقیم نسبت به بیمعنایی، نقص و نابسامانی جهانی است که در آن زندگی میکنیم ( ربر، ۱۹۸۵ ) .
و) نگرانی پیشاپیش نسبت به خطرها یا بدبختیهای آینده ، توأم با احساس بیلذتی[۱۶] یا نشانههای بدنی تنش، منبع خطر پیش بینی شده میتواند درونی یا بیرونی باشد ( Dsm IV ، ۱۹۹۴ ) .
دریک جمع بندی کلی ، شاید بتوان اضطراب را به عنوان احساس رنج آوری که با یک موقعیت ضربه آمیز کنونی یا با انتظار خطری که به شیئی نامعین وابسته است، تعریف کرد. در واقع ،بجز در پارهای از نظریههای رفتاری نگر، از اصطلاح اضطراب معمولاً معنایی وسیعتر از آنچه با تجربههای رنج آور فرد مرتبط است، استنباط میشود.
به عبارت دیگر، اضطراب مستلزم مفهوم نا ایمنی یا تهدیدی است که فرد منبع آن را بوضوح درک نمیکند، در حالی که اصطلاح ترس به احساسی پوشش میدهد که در مقابل یک شیء که به منزلۀ شیئی خطرناک محسوب میشود، به وجود میآید. از همین زاویه است که اغلب روانشناسان ترس را از اضطراب متمایز کردهاند. بدین معنا که ترس را واکنش در برابر خطری دانستهاند که با ایجاد حالت احتیاط، اجتناب و گریز در فرد، بوجود میآید.
اضطراب به عنوان پاسخ آموخته شده
در نظریۀ یاد گیری اجتماعی به جای تعارض های درونی، شیوههایی در مدار توجه قرارمیگیرد که طی آن، اضطراب از راه یادگیری با برخی موقعیتها مرتبط میشود. دختر بچهای که والدینش او را به خاطر عصیان در برابر خواستهایشان و پافشاری بر خواستهای خودش تنبیه کردهاند، سرانجام یاد میگیرد که درد تنبیه را به رفتار ابراز وجود پیوند دهد. از این راه بعدها هر بار که دختر به فکر ابراز وجود و ایستادگی در برابر والدین خود میافتد، مضطرب میشود.
گاه ترسهایی که در دوران کودکی یاد گرفته شده به دشواری خاموش میشود. برای نمونه، هرگاه نخستین واکنش کودک به صورت کناره گیری یا فرار از موقعیت اضطرابزا باشد در آن صورت ممکن است کودک نتواند دریابد که چه وقت آن موقعیت خالی از خطرست. دختر- بچهای که به خاطر ابراز وجود تنبیه شده ممکن است هیچگاه یاد نگیرد که ابراز خواستها در برخی موقعیتها کاری درست و پاداش یابنده است.
پژوهشهایی که با حیوانها شده نشان میدهد که خاموش شدن پاسخهای اجتنابی تا چه اندازه میتواند دشوار باشد. حیوانی که یاد گرفته برای اجتناب از ضربۀ برقی در جعبۀ دو سره از رودی مانعی ببرد ممکن است یاد بگیرد که با دریافت نشانۀ هشدار همواره از روی مانع بپرد اگر چه به جز در چند کوشش نخست، در همۀ کوششهای بعدی به دنبال هشدار، ضربهای در کار نباشد. این حیوان حتی یک با هم فرصت یادگیری این نکته را به خود نمیدهد که ضربۀ برقی قطع شده است.
کودکی نیز که یک بار برخورد ناراحت کنندهای با یک سگ داشته و پس از آن با دیدن هر سگ دیگری راه فرار در پیش میگیرد. به همین ترتیب فرصتی پیدا نمیکند تا دریابد که بیشتر سگها رفتار دوستانهای دارند، نکته اینجاست که چون فرار از سگ یک رفتار تقویت کننده است ( چون پاسخی است که ترس راکم میکند) بنابراین کودک به این رفتار ادامه خواهد داد. یک بزرگسال نیز ممکن است از موقعیتهایی که در دوران کودکی برایش اضطرابزا بودهاند همچنان اجتناب کند، زیرا هیچگاه به ارزیابی دوبارۀ تهدید مزبور نمیپردازد یا درپی راه و روشی برای کنار آمدن با آن نمیرود.
اضطراب در معنای نداشتن کنترل
گفته میشود که هنگامی احساس اضطراب به آدمی دست میدهد که با موقعیتی روبه رو شود که کنترلی برآن ندارد. ممکن است با موقعیت تازهای روبه رو گردیم و مجبور شویم آن را با دیدی که از دنیا و خودمان داریم در هم آمیخته و سازمان بدهیم. یا چنانکه در مورد بسیاری از تجربههای ما پیش میآید، ممکن است در موقعیت مبهمی قرار گیریم و مجبور شویم آن را در تصویری که از جهان داریم بگنجانیم. در غالب نظریههای اضطراب، کنترل ناپذیر بودن آنچه روی میدهد و احساس در ماندگی در برابر آن ، هسته و مدار نظریه است. مثلاً طبق نظریۀ روانکاوی ، اضطراب هنگامی ایجاد میشود که « تکانههای کنترل ناپذیری خود را به خطر میاندازند. مطابق نظریۀ یادگیری اجتماعی ، هنگامی آدمیان مضطرب میشوند که با محرک درد آوری روبه رو میشوند که فقط از راه اجتناب میتوان آن را کنترل کرد. درجه و شدّ ت اضطرابی که در موقعیتهای فشار زا احساس میشود تا حدود زیادی بستگی به این داردکه در نظر شخص، آن موقعیت تا چه مایه در کنترل و اختیار وی است.
کنار آمدن با اضطراب
از آنجا که اضطراب ، هیجان بسیار نا گواری است نمیتوان آن را مدت درازی تحمل کرد. در این موارد سخت تمایل داریم کاری کنیم که ناراحتی تخفیف پیدا کند. در هر آدمی در طول زندگی روشهای گوناگونی برای کنار آمدن با موقعیتهای اضطراب زا و احساس اضطراب، تکوین مییابد. برای کنار آمدن با اضطراب دو خط مشی اصلی وجود دارد. در یکی از آنها خود مسأله در مدار توجه قرار میگیرد: شخص موقعیت اضطراب زا را ارزیابی میکند و سپس دست به کار ی میزند تا آن موقعیت را تغییر دهد یا از آن اجتناب نماید. در خط مشی دیگر، خود هیجان در مدار توجه قرار میگیرد: شخص به جای درگیری مستقیم با مسألهای که اضطراب زا است میکوشد تا از راههای گوناگون از احساس اضطراب خود بکاهد.
هر آدمی برای رویارویی با موقعیتهای فشار زا راه و روشی خاص خود دارد که در هر حال آمیزهای است از دو خط مشی هیجان- مدار و مسأله- مدار. در غالب موارد خط مشی مسأله- مدار، گرایش سالمتری است، اما اینهم هست که برای هر مسألهای راه حل سهل و سادهای وجود ندارد. آدمیان در مواردی مانند بیماری وخیم یک فرد محبوب یا وابستگی یک والد پیر، ممکن است در عین کوشش برای حل مسأله، به دفاع از خویش در برابر اضطراب هم نیاز داشته باشند.
شخصیت مضطرب
سازمان یافتگی اضطرابی شخصیت با واقعیات انکار ناپذیر روزمره مربوط میشود. بدبختانه در موارد بسیار زیادی درک این چاچوب را به دریافتهای شهودی واگذار کردهاند. رگههای این خلق و خو را میتوان درگروه مرضی « روان دردمندی توان زدوده » اشنایدر ، در گروه « سرشت مضطرب » دوو[۱۷] ولوگر[۱۸] ، دو نوع » شخصیت توان زدودۀ »[۱۹] طبقه بندیهای روان پزشکی بازیافت: کتل توانسته است از طریق تحلیل عوامل و براساس اشباع علائم کلینیکی ، و مواد یک پرسشنامه و تستهای فیزیولوریک به وجود یک عامل اضطراب[۲۰] دست یابد.
تصویر شخصیت مضطرب، سیمای فرد نگرانی را به دست میدهد که نسبت به تنیدگیها حساس است، فعالیتهای خود را از پیش با شکست مواجه میبیند، در یک نا ایمنی اجتماعی و جهانی زندگی میکند، نسبت به ظرفیتها کفایتهای خاص خود شک میکند و برای خود و نزدیکان خود نگران است. به این سیما گروه دیگری از رگههایی که جنبۀ توان زدودگی شخصیت را تشدید میکنند افزوده میشود:
احساس خستگی دائم و پایین بودن سطح انرژی و شادی زندگی.
این عناصر که مدتها به منزلۀ عناصر غیرعینی یا فاعلی محض در نظر گرفته شده بودهاند ممکن است لااقل با فروریختگیهای مختلف دستگاه عصبی مستقل که توسط کتل و همکاران او مشخص شدهاند مطابقت نمایند: « از زاویۀ درون بینی، اضطراب به منزلۀ فقدان آرامش، تردید، عدم اعتماد و بیکفایتی در تسلط بر موقعیتها است و به نظر محصول فرعی هر نوع تحریک کشانندهای شدیدی است که در برابر آن پاسخهای مهارشده ومتناسب امکان پذیرنیستند. »
کتل و شییر[۲۱] در بررسیهای مختلفی ( ۱۹۶۱ و ۱۹۵۸ ) توانستهاند اضطراب موقت را از اضطراب به عنوان یک رگۀ شخصیت، جدا سازند. در مورد اول ، بحث از یک حالت انتقالی است که در طول زمان نوسانهایی از خود نشان میدهد. در مورد دوم، ما در مقابل متغیرهایی پایدار، که در قالب یک واحد به هم پیوستهاند و یک خصیصۀ دائم شخصیت[۲۲] را تشکیل میدهند قرار گرفتهایم. این عامل با نورزگرایی آیسنک که با عامل دیگر کتل[۲۳]
( موسوم به « رگرسیو » یا وایاز ) وفق میدهد متفاوت است. این دو عامل نسبت به یکدیگر عمود هستند و روان آزردهها در حد بالای آنها قرار میگیرند.
اضطراب بنیادی: شالوده روان رنجوری
هورنای اضطراب بنیادی را به این صورت تعریف کرد: « احساس فراگیر و فزایندۀ تنها و درمانده بودن در دنیای خصمانه » (هورنای، ۱۹۳۷ ، ص۸۹) . اضطراب روان رنجور مبنای روان رنجوریهای بعدی است و به طور جدایی ناپذیری به احساسهای خصومت ربط دارد. صرف نظر از اینکه چگونه اضطراب بنیادی رانشان دهیم ،احساس آن در همۀ ما مشابه است. به قول هورنای، ما خود را « حقیر، بیاهمیت، عاجز، رهاشده، وبه خطر افتاده در دنیایی احساس میکنیم که پر از سوء استفاده، تقلب، تجاوز، خواری ، و خیانت است » ( ۱۹۳۷ ، ص ۹۲ ).
در کودکی سعی میکنیم به چهار طریق از خود در برابر اضطراب بنیادی محافظت کنیم:
۱- کسب کردن محبت
۲- سلطه پذیر بودن
۳- کسب کردن قدرت
۴- کناره گیری کردن
فرد با کسب کردن محبت از دیگران، در واقع میگوید: « اگر مرا دوست داشته باشی به من آزار نمیرسانی ». ما به چند طریق سعی میکنیم محبت کسب کنیم: انجام دادن هر کاری که دیگری میخواهد، رشوه دادن به دیگران، یا تهدید کردن دیگران برای تأمین کردن محبت دلخواه.
سلطه پذیر بودن به عنوان وسیلهای برای حفاظت از خود، شامل تن در دادن به خواستههای فردی بخصوص یا هر کسی میشود که در محیط اجتماعی ماست. افراد سلطه پذیر از انجام دادن هر کاری که دشمنی دیگران را بر انگیزد خودداری میکنند . آنها جرأت انتقاد کردن از دیگران یا بیاحترامی به آنها را ندارند. آنها باید امیال شخصی خود را سرکوب کنند و نمیتوانند در برابر سوء استفاده از خود دفاع کنند زیرا میترسند این حالت دفاعی، دشمنی سوء استفاده کننده را بر انگیزد. اغلب افرادی که سلطه پذیرانه رفتار میکنند معتقدند که از خود گذشته و فداکار هستند. به نظر میرسد چنین افرادی میگویند: « اگر تسلیم شوم صدمه نخواهم دید ». این حالت ، رفتار کودکی هورنای را تا ۸ یا ۹ سالگی توصیف میکند. فردی که قدرت طلب است با کسب قدرت میتواند درماندگی خود را جبران کند و از طریق موفقیت یا احساس برتری به امنیت برسد. به نظر میرسد که این گونه افراد معتقدند که اگر قدرت داشته باشند هیچ کس نمیتواند به آنها صدمه بزند. این بیانگر کودکی هورنای به هنگامی است که تصمیم گرفت برای موفقیت تحصیلی تلاش کند.
این سه وسیلۀ حفاظت از خود یک ویژگی مشترک دارند: فرد با پرداختن به هر یک از آنها سعی میکند از طریق تعامل کردن با دیگران ، با اضطراب بنیادی مقابله کند. روش چهارم حفاظت از خود در برابر اضطراب بنیادی، کناره گیری از دیگران، نه به صورت جسمانی، بلکه به صورت روانی است. چنین آدمی سعی میکند از دیگران مستقل باشد و برای ارضا کردن نیازهای درونی یا بیرونی به هیچ کس متکی نباشد. برای مثال، اگرکسی مال و منال زیادی را انباشته کند، در این صورت میتواند برای ارضا کردن نیازهای بیرونی به آنها اتکا کند. متأسفانه، ممکن است چنین فردی به قدری تحت فشار اضطراب بنیادی باشد که نتواند از این مال و منال لذت ببرد. او باید از این اموال به دقت محافظت کند زیرا آنها تنها محافظ او علیه اضطراب هستند.
آدم کناره گیر یا منزوی، در رابطه با نیازهای درونی یا روان شناختی، با دوری کردن از دیگران به استقلال میرسد و برای ارضا کردن نیازهای عاطفی خود به دنبال کسی نمیگردد. این فزایند، فروکشتن یا به حداقل رساندن نیازهای عاطفی را شامل میشود. فرد منزوی با چشم پوشی از این نیازها، از خود در برابر صدمه دیدن از دیگران محافظت میکند.
چهار مکانیزم حافظت از خود که هورنای مطرح کرد یک هدف دارند: دفاع کردن در برابر اضطراب بنیادی. این مکانیزمها فرد را به جای خشنودی یا لذت، برای کسب امنیت و اطمینان خاطر، با انگیزه میکنند. آنها دفاع علیه رنج هستند نه تعقیب بهزیستی.
ویژگی دیگر این مکانیزمهای حفاظت از خود، نیرو و شدت آنهاست. هورنای معتقد بود که آنها میتوانند الزام آورتر از نیازهای جنسی یا سایر نیازهای روان شناختی باشند. امکان دارد که این مکانیزمها اضطراب را کاهش دهند ولی معمولاً به قیمت تحلیل رفتن شخصیت فرد تمام میشود.
معمولاً افراد روان رنجور برای کسب امنیت از بیش از یک مکانیزم استفاده میکنند و ناسازگاری بین این چهار مکانیزم میتواند زمینه را برای مشکلات بیشتر فراهم کند. برای مثال، امکان دارد کسی با نیازهای کسب قدرت وکسب محبت برانگیخته شود. شاید فردی بخواهد تسلیم دیگران شده و در عین حال، دوست داشته باشد بر آنها حاکم شود. امکان بر طرف کردن این ناسازگاریها وجود ندارد و میتوانند به تعارضهای شدیدتر منجر شوند.
نظریههای اضطراب
نظریۀ روانکاوی ( فروید )
فروید اضطراب را ترس بیهدف توصیف کرد؛ و آن را جزء مهمی از نظریۀ شخصیت خود ساخت و تأکید کرد که اضطراب اساس ایجاد رفتار روان رنجور و روان پریش است. او اظهار داشت که نمونۀ نخستین تمام اضطرابها ضربۀ تولد[۲۴] است، مفهومی که شاگرد او اوتورنک [۲۵]مطرح کرد.
جنین در رحم مادر در محیط بسیار پایدار و امنی قرار دارد، جایی که هر نیاز او بدون تأخیر ارضا میشود. اما هنگام تولد، این ارگانیزم به محیط خصمانهای پرت میشود. ناگهان، ضرورت مییابد سازگار شدن با واقعیت را شروع کند، زیرا درخواستهای غریزی آن همیشه فوراً برآورده نمیشوند.
سیستم عصبی نوزاد که نارس است و آمادگی لازم را ندارد، ناگهان با انواع محرکهای حسی بمباران میشود. در نتیجه، نوزاد جنبشهای حرکتی زیادی میکند و تنفس و ضربان قلب او افزایش مییابند.
این ضربۀ تولد همراه با تنش و ترس از اینکه غرایز نهاد ارضا نخواهد شد، اولین تجربۀ اضطراب انسان است از این تجربه، الگوی واکنشها و ترسها به وجود میآید.
در صورتی که فرد با اضطراب مقابله کند چنانچه در معرض خطر مغلوب شدن توسط آن قرار بگیرد، گفته میشود که این اضطراب آسیب زاست. منظور فروید این بود که فرد، صرف نظر از سن، به حالتی از درماندگی مانند آنکه در کودکی تجربه شده است تنزل مییابد. در دوره بزرگسالی ، هر وقت که خود تهدید شود ، درماندگی بچگانه تا اندازهای تکرار میشود.