در فصل اول به مفهوم ناسیونالیسم، تاریخچه و انواع آن و همچنین ناسیونالیسم در وضعیت جهانی شدن پرداخته شده است.
در فصل دوم ورود ناسیونالیسم به ایران و همچنین ناسیونالیسم در سه مقطع تاریخی قبل از اسلام، بعد از اسلام و دوران معاصر بررسی شده است.
در فصل سوم به شرایط روی کار آمدن رضاشاه و غلبهی تفکّرات ناسیونالیستی باستانگرا مبتنی بر تجلیل از عظمت دوران باستان و احیای آن پرداخته شده و همچنین درباره اقدامات او به عنوان اوّلین دولت مطلقه در ایران مورد بحث گردیده است
تعریف دولت و عناصر آن: مفهوم دولت تا سدهی شانزدهم رواج سیاسی نیافت. نخستین کاربرد آن در بحث عملی به نیکولو ماکیاولی (۱۵۲۷-۱۴۶۹) نسبت داده میشود. مفهوم دولت نو در بخش عمدهی اروپای سدههای میانه، به تدریج پدیدار شد، در آن زمان دولت را با اقتدار عالی برابر میدانستند. متفکّران و پژوهشگران سیاسی…
سرفصلهای اصلی:
فصل اول ناســیونالیسـم
فصل دوم ناسیونالیسـم در ایران
فصل سوم دوران رضاشــاه
فصل چهارم دوران محمدرضاشاه
نتیجه گیری
تعریف دولت و عناصر آن:
مفهوم دولت تا سدهی شانزدهم رواج سیاسی نیافت. نخستین کاربرد آن در بحث عملی به نیکولو ماکیاولی (۱۵۲۷-۱۴۶۹) نسبت داده میشود. مفهوم دولت نو در بخش عمدهی اروپای سدههای میانه، به تدریج پدیدار شد، در آن زمان دولت را با اقتدار عالی برابر میدانستند. متفکّران و پژوهشگران سیاسی در مورد تعریف دولت توافق نظر ندارند و این اختلاف نظر بیش از هر چیز به گوناگونی اندیشهها در مورد سرشت دولت که بر تعریفها اثر میگذارد، مربوط است. باید گفت که روی هم رفته سه گونه تعریف از دولت وجود دارد: تعریف فلسفی، تعریف سیاسی و تعریف حقوقی.
۱-۱ تعریف فلسفی:
دارای یک هدف اصلی است: که ویژگیهای ضروری و بسندهی دولت کمال مطلوب، دولت خوب، یا دولت کامل را توصیف میکند از لحاظ فلسفی سه مکتب وجود دارد:
الف- دولت برای ایجاد هماهنگی میان اجزای گوناگون و ضروری جامعه وجود دارد. این نظریه به فیلسوفانی مانند افلاطون، ارسطو، آباء کلیسا- از جمله آکوئیناس- و همچنین سیسرون تعلق دارد.
ب- دولت در نتیجهی یک «قرارداد اجتماعی» به وجود آمده است. این نظریه به فیلسوفانی مانند هابز، و روسو تعلق دارد.
پ- دولت در نتیجه مبارزه میان نیروهای متضّاد اجتماعی پدیدار شده است. مارکس و پیروان او این نظر را ارائه کردهاند.
۱-۲تعریف سیاسی:
در این نظر گفته میشود که جامعه از صورت بندیهای بسیار ساده تا بسیار پیچیده، بر پایهی تغییرات در نظام تولید، رشد مییابد؛ زیرا انسان نیازهای اساسی دارد که بدون تولید کردن تأمین نمیشود. در جریان این تولید، گروهها و طبقات اجتماعی و اقتصادی پدیدار شدند. مارکس و انگلس عقیده داشتند که در روند پیدایش طبقات، کار انسان از او بیگانه شد و انسان پیوسته میکوشد تا بر خودبیگانگی مادی و معنوی فائق آید.
۱-۳ تعریف حقوقی:
دولت آن واحدی است که باید این ویژگیها را داشته باشد: سرزمین، ملّت (جمعیّت)، حاکمیت (انحصار قدرت)، حکومت.
قبل از پرداختن به عناصر بنیادی دولت، به تعریف جامعی از دولت میپردازیم که «ژرژ بوردو» از سیاستشناسان بنام فرانسه بیان کرده است: «دولت، «قدرت نهادینه» است. زیرا دولت نهادی است که از طریق سازمانهای خود به حاکمیّت ملّی تبلور میبخشد و ادارهی امور همگانی را بر عهده میگیرد، بدون آنکه جنبه شخصی یا گروهی داشته باشد» (نقیبزاده، ۱۳۸۰: ۱۷۹).
دولت به عنوان مجموعهای بسیار پیچیده که بر تمامی نظام اجتماعی انسان تسلّط دارد، بر بنیادهایی استوار است که بدون این عناصر نمیتواند پیوندی ارگانیک متعادل و یکپارچه به وجود آورد و این عناصر عبارتند از:
سرزمین:
ژان گاتمن این تعریف را از سرزمین در رابطه با «حاکمیت» حکومت ارائه داده است: سرزمین بخشی از جلوهگاه جغرافیایی است که با ادامه فیزیکی قلمرو یک حکومت برابری پیدا میکند. این مفهوم گستره فیزیکی و حمایت سیاسی است که یک ساختار حکومتی به خود میگیرد. این مفهوم، پهنه فیزیکی یک سیستم سیاسی را معرفی میکند که در حکومتی ملّی و یا در بخشی از آن که از گونهای اقتدار برخوردار باشد، قوام میگیرد (مجتهدزاده، ۱۳۸۱: ۳۸-۳۹).
ملّت:
اندیشهی ملّت در انقلاب فرانسه اعتبار خاصی پیدا کرد و دولتها به اعتبار نمایندگی ملّت خود قدر و قیمت پیدا کردند. وطنپرستی و ملّتخواهی از قدیم در ژرفای اندیشه انسانها وجود داشته است و ادبیّات همهی کشورها جلوههای زیبایی از آن را به نمایش گذاشتهاند. امّا دولتهای امروز که به «دولت- ملّت» هم مشهورند عنصر دوم خود را از انقلاب فرانسه به بعد باز یافتند، هر دولتی که صاحب ملّتی یکپارچه، همبسته و متّحد باشد از قدرت و قوام و پشتوانه عظیمی برخوردار است.
حاکمیّت:
بر قدرت قانونی بالاتر و برتری دلالت میکند که هیچ قدرت قانونی دیگری، برتر از آن وجود ندارد. «حاکمیت دو جنبه دارد:
جنبهی اوّل آن، برتری داخلی دولت در سرزمین خویش است و مفهوم جنبهی دوّم آن، این است که دولت استقلال خارجی کامل داشته و از مداخلهی دولت و یا قدرت سیاسی دیگری مانند سازمانهای بینالمللی بری است» (طاهری، ۱۳۷۸: ۸۲).
در عین حال باید اذعان کرد که مفهوم حاکمیّت جنبه اطلاق خود را از دست داده است. وابستگی متقابل اقتصادی، وجود نیروهای فراملّی و مداخله سازمانهای بینالمللی حاکمیّت دولتها را تضعیف کرده است.
حکومت:
اگر مسألهی حاکمیّت حل شود سازمانی لازم است تا به این حاکمیّت عینیّت بخشد. آن سازمان، حکومت است که با ارادهی مردم و تأیید آنها شکل میگیرد. سه عنصر دیگر حالتی تأسیسی دارند و وظیفهای بر عهدهی آنها نیست. «تنها حکومت است که به عنوان عنصر زنده، کار تدوین استراتژی، برنامهریزی و انجام وظایف دولت را بر عهده دارد و در نتیجه بصورت چشمگیرترین عنصر دولت در عرصهی زندگی یک ملّت جلوهگر میشود و باید از کارآیی بالایی برخوردار باشد» (نقیبزاده،۱۳۸۰: ۱۸۲-۱۸۵).