لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:22
فهرست و توضیحات:
مقدمه
بیان مسأله
در تاریخ آمده که پس از داستان ذبح عبد الله و نحر یکصدشتر،عبد المطلب،عبد الله را برداشته و یک سر بخانه وهب بنعبد مناف...که در آنروز بزرگ قبیله خود یعنى قبیله بنى زهرهبود آورد و دختر او آمنه را که در آنروز بزرگترین زنان قریش ازنظر نسب و مقام بود به ازدواج عبد الله در آورد (1) .
و یکى از نویسندگان این کار را در آنروز-و بلا فاصله پس ازداستان ذبح-غیر عادى دانسته و در صحت آن تردید کرده است، ولى بگفته برخى با توجه به خوشحالى زائد الوصفى که از نجاتعبد الله از آن معرکه به عبد المطلب دست داده بود،و عبد المطلبمىخواستبا اینکار زودتر ناراحتى خود و عبد الله را جبران کردهباشد،اینکار گذشته از اینکه غیر عادى نیست، طبیعى هم بنظرمىرسد.
100 و البته این مطلب طبق گفته ابن اسحاق است که در سیره ازوى نقل شده،ولى طبق گفته برخى دیگر این ازدواج یک سالپس از داستان ذبح عبد الله انجام شده است، (2) و دیگر این بحثپیش نمىآید.
یک داستان جنجالى
در اینجا باز هم یک داستان جنجالى در تاریخ آمده کهبرخى از نویسندگان حرفهاى هم آنرا پر و بال داده و بصورتمبتذل و هیجان انگیزى در آورده و سوژهاى بدستبرخى دشمنانمغرض اسلام داده و از اینرو برخى از سیره نویسان در اصل آنتردید کرده و آنرا ساخته و پرداخته دست دشمنان دانستهاند.
و البته این داستان بگونهاى که در سیره ابن هشام نقل شدهمخدوش و مورد تردید است،ولى بر طبق نقل محدث بزرگوار مامرحوم ابن شهر آشوب و برخى از ناقلان دیگر،قابل توجیه بوده ووجهى براى رد آن دیده نمىشود.
آنچه را ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده اینگونه است کهگوید:
«هنگامى که عبد المطلب دست عبد الله را گرفته بود و ازقربانگاه باز مىگشت،عبورشان به زنى از قبیله بنى اسد بنعبد العزى بن قصى بن کلاب افتاد که آن زن کنار خانه کعبهبود و خواهر ورقة بن نوفل بوده (3) و هنگامى که نظرش به صورتعبد الله افتاد بدو گفت:اى عبد الله کجا مىروى؟پاسخ داد:
بهمراه پدرم!زن بدو گفت:من حاضرم بهمان تعداد شترى کهبراى تو قربانى کردند به تو بدهم که هم اکنون با من درآمیزى!عبد الله گفت:من بهمراه پدرم هستم،و نمىتوانم بااو مخالفت کرده و از او جدا شوم...!»ابن هشام سپس داستان ازدواج عبد الله را با آمنه بهمانگونه کهذکر شد نقل کرده و سپس مىنویسد:
«گفتهاند:پس از آنکه عبد الله با آمنه هم بستر شد،و آمنه بهرسول خدا حامله شد،عبد الله از نزد آمنه بیرون آمده نزد همانزن رفت و بدان زن گفت:چرا اکنون پیشنهاد دیروز خود راامروز نمىکنى؟آن زن پاسخ داد:براى آنکه آن نورى کهدیروز با تو بود امروز از تو جدا شده،و دیگر مرا به تو نیازىنیست!و آن زن از برادرش ورقة بن نوفل-که به دین نصرانیتدر آمده بود و کتابها را خوانده بود-شنیده بود که در این امت،پیامبرى خواهد آمد...» (4) ابن هشام سپس داستان دیگرى نیز شبیه بهمین داستان از زندیگرى که نزد آمنه بوده نقل مىکند که آن زن نیز قبل از ازدواجعبد الله با آمنه از وى خواستبا وى در آمیزد ولى عبد الله پاسخ اورا نداده بنزد آمنه رفت و پس از هم بستر شدن با آمنه بنزد آنزنبرگشت و بدو پیشنهاد آمیزش کرد ولى آنزن نپذیرفت و گفت:
*داستان حضرت آمنه (س) مادر پیامبر اکرم ( ص )*
تعداد صفحات: 20
فرمت فایل: word
عباس عموی پیامبر می گوید « برای پدرم عبد المطلب ، برادرم عبد الله متولد شد . در چهره اش نوری مانند نور آفتاب دیدم . پدرم گفت : این پسر مقامی بزرگ خواهد داشت .»
پس از آن شبی در خواب دیدم که از بینی عبد الله مرغ سفیدی بیرون آمد و پرواز کرد تا به مشرق و مغرب عالم رسید . سپس برگشت تا بر بام کعبه نشست و همه قریش او را سجده کردند .من با حیرت به آن مرغ می نگریستم که ناگاه نوری شد و میان زمین و اسمان و مشرق و مغرب را فرا گرفت . هنگامی که از خواب بیدار شدم از زن کاهنه ای که در قوم بنی مخزوم زندگی می کرد تعبیر این خواب را پرسیدم .او گفت « ای عباس ! اگر خوابت راست باشد از عبدالله پسری به دنیا می آید که اهل مشرق و مغرب تابه او می گردند .»
بعد از این خواب پیوسته در فکر عبد الله بودم تا وقتی که آمنه (ع) را به قد خود در اورد .آمنه از زیباترین زنان قریش بود. پس از اینکه عبد الله به رحمت الهی پیوست حضرت رسول از آمنه متولد شد . هنگام تولد ، نوری از بین دو دیده او می درخشید . وقتی او را در آغوش گرفتم بوی مشک می داد و من نیز مانند نافه مشک خوشبو شدم .بعد از آن آمنه برای من تعریف کرد که : هنگامیکه مرت درد زایمان گرفت و دردم شدید شد از خانه ای که در آن بودم صدا های بسیاری شنیدم که شباهتی به شخن ادمیان نداشت و پرچمی از جنس سندس بهشتی دیدم که بر شاخه یاقوتی که در میان زمین و آسمان را پر کرده بود ، آویخته بودند و نوری از سر مبارک آن حضرت ساطع شد که همه چیز را روشن می کرد و بوسیله آن قصر های شام را دیدم که از زیادی نور مانند شعله آتشی شده بود .در اطراف خود مرغان زیادی را می دیدم که بال های خود را به دور من گشوده بودند .شعیره اسدیه را دیدم که می گذشت و می گفت : ای آمنه ! کاهنان و بتها از این فرزند تو چه ها خواهند دید .و جوان بلند بالای را دیدم که از همه کس بلند تر و زیباتر و سفید تر و نیکوتر بود . گمان می کردم که او عبد المطلب است ؛ پس به من نزدیک شد و فرزندم را گرفت و آب دهان خود را در دهان او ریخت . طشتی از طلا داشت که با زمرد تزئین کرده بودند و شانه ای طلایی داشت .پس شکم آن حضرت را شکافت و دلش را بیرون آورد و شکافت . سپس کیسه ای از حریر سبز بیرون آورد و آن را گشود . در میان آن کیسه گیاهی بود مانند ذریره سفید ، پس آن دل مقدس را ازآن پر کرد و به جای خود گذاشت و دست بر شکم مبارک آن حضرت کشید و با او سخن گفت و جواب شنید .
کتاب گام به گام طراحی و
ساخت قالب های برش
ویرایش 3 اثر: پاکوئین
ترجمه عبدالله ولی نژاد
از کتب نشر طراح تقدیم
به حضورتان می گردد.
نام اصلی کتاب Die Design Fundamentals
3rd Edition و تعداد صفحات آن 376 می باشد.