فرمت فایل : word (قابل ویرایش) تعداد صفحات : 24 صفحه
چکیده:
اغلب اقتصاددانان توسعه بر وابستگی متقابل میان رشد کشاورزی و صنعت تاکید میکنند. شناخت رابطه بین بخشهای اقتصادی یک کشور، برای ارزیابی سیاستهای اقتصادی گذشته و شکلگیری استراتژیهای آینده بسیار ضروری مینماید. بدون شناخت ارتباط متقابل بین بخشهای اقتصادی، شناخت سیاستهای مناسب برای دستیابی به رشد و توسعه پایدار اقتصادی مشکل خواهد بود. این مطالعه به بررسی فرآیند تعامل بخش کشاورزی و صنعت در ایران و طی دوره 85-1338 با استفاده از روش جوهانسون میپردازد. متغیرهای مورد بررسی در این الگو شامل تولید ناخالص ملی، قیمت و سرمایهگذاری ناخالص داخلی بخشهای کشاورزی و صنعت میباشد. نتایج برآورد مدل در این مطالعه گواه بر برونزایی تولید بخش کشاورزی از صنعت میباشد و تنها وجود یک رابطه علیت یک طرفه از بخش کشاورزی به صنعت را تایید مینماید.
مقدمه:
یکی از مهمترین و بحث انگیزترین تعاملات در سطح کلان، تعامل میان دو بخش صنعت و کشاورزی میباشد. مطالعات اولیه در این زمینه به فیزیوکراتها در قرن هفدهم بر میگردد. کوزنتس (1758) بخش کشاورزی را تنها منبع ثروت معرفی میکند به گونهای که تجارت و صنعت تنها شاخهای از کشاورزی به حسا ب میآیند (آشراو 2003). در قرن بیستم نیز این موضوع توجه اقتصاددانان مختلفی را به خود جلب کرده بود. آنها بر این عقیده بودند که توسعه کشاورزی و صنعت بدلیل محدود بودن منابع اقتصادی در دو جهت متضاد عمل میکنند. اقتصاددانان معاصر بر این باورند که نه تنها تضادی بین رشد هماهنگ دو بخش وجود ندارد، بلکه، آنها میتوانند در جریان توسعه اقتصادی به عنوان مکمل یکدیگر عمل نمایند. از یک طرف بخش کشاورزی تامین کننده مواد غذایی مورد نیاز شاغلان سایر بخشها و همچنین مواد اولیه مورد نیاز بخش صنعت میباشد و از طرفی دیگر توسعه صنعتی نیز میتواند با تامین تکنولوژی مورد نیاز بخش کشاورزی، بر رشد این بخش تاثیر مثبتی داشته باشد.
جورگنسون (1961) خاطر نشان میکند که برای توسعه بخش صنعت در کشورهای در حال توسعه، نه تنها ایجاد مازاد کشاورزی ضروری است، بلکه، باید از طریق پیشرفت فنی تداوم یابد. بنابراین، وی تأکید میکند که در مراحل اولیه توسعه، کشورهای در حال توسعه باید برای تسریع رشد مازاد کشاورزی ود اقدام به سرمایهگذاری خالص در این بخش کنند. چاودهاری و رائو(2004) در مطالعهای نشان دادند که بخش کشاورزی در بلندمدت یک بخش برونزا بوده و کارآیی صنعت به عنوان یک بخش درونزا از تولید کشاورزی تاثیر میپذیرد. راتس و ترویک (2003) در تحقیقی در آفریقا تاثیر سیاستهای تبعیض گرایانه بر بخش کشاورزی و کاهش سرمایهگذاری در این بخش را به عنوان عامل کاهنده رشد اقتصادی و صرفههای تکنیکی بخش صنعت معرفی نمودند. جانستون و ملور (1967) نیز در مقالهای با عنوان نقش کشاورزی در توسعه اقتصادی، بر اهمیت کشاورزی به عنوان نیروی محرک رشد تأکید کردند آنها اظهار داشتند که نقش کشاورزی در توسعه انفعالی نبوده و میتواند مساعدتهای عمدهای به دگرگونسازی ساختار اقتصادی نماید.کانگ و راماچاندران (1999) در پژوهشی نشان دادند که برخلاف دیدگاه رایج در مورد توسعه کره، این کشور بدون سرمایهگذاری قبلی در کشاورزی و افزایش بهرهوری متناسب با آن صنعتی نشده است. جانسون و کیبلی (1975) در یک تجزیه و تحلیل نظری از نقش کشاورزی در تغییرات ساختاری جوامع توسعهنیافته به این نتیجه دست یافتند که تلاش برای توسعه کشاورزی، در کشورهای کم درآمد به رشد سریعتر تولید کل اقتصاد و اشتغال میانجامد. کالیرا جان و سانکار (2001) وجود یک رابطه علی دو طرفه را بین بخش کشاورزی و صنعت کشور هند اثبات نمودند. بدین معنا که نه تنها رشد بخش کشاورزی تأثیر مثبت و معنیدار بر رشد بخش صنعت دارد، بلکه، رشد محصول صنعت نیز تأثیر مثبت و معنیدار بر رشد محصول کشاورزی دارد. رستگاری و همکاران (2000) رابطه متقابل بین بخشهای کشاورزی و صنعت پاکستان را مورد بررسی قرار دادند. نتایج این تحقیق نشان داد که بخشهای صنعت و کشاورزی مکمل یکدیگر و دارای ارتباط متقابل هستند. کرباسی و خاکسار(1382) در مطالعهای رابطه متقابل بین بخشهای کشاورزی و صنعت ایران را مورد بررسی قرار دادند. نتایج این تحقیق نشاندهنده وجود رابطه مکملی بین دو بخش میباشد. عسگری(1383) در مطالعهای به بررسی روابط کوتاهمدت و بلندمدت بخش کشاورزی با سایر بخشهای اقتصادی پرداخت، نتایج این تحقیق نشان داد که در بلندمدت ارزشافزوده بخشهای صنعت و نفت بیشترین تاثیر را بر ارزش افزوده بخش کشاورزی داشته و در کوتاه مدت بخش کشاورزی بطور عمده از وقفههای خود و ارزش افزوده بخش نفت تاثیر میپذیرد.
بررسی مطالعات انجام شده در این خصوص، در اکثر مواقع تاثیر پذیری بخش صنعت از کشاورزی را تایید مینماید و در برخی موارد نیز بر وجود رابطه علی دو طرفه بین این دو بخش اشاره دارد. در حقیقت محرک اولیه برای رشد اقتصادی شتابنده باید از درون بخش کشاورزی آغاز شود و در این خصوص استراتژی دولت در مورد تمرکزکامل ر بخش صنعت صحیح نبوده، بلکه باید متوازن و با اولویت بیشتری نسبت به کشاورزی باشد. تجربیات حاصل از کشورهای در حال توسعه مختلف در دهه 1950 موجب شد که در دهه 1960 از شدت تأکید بر نقش صنعت در توسعه اقتصادی کاسته شود و در مقابل، اغلب اقتصاددانان توسعه بر وابستگی متقابل میان رشد کشاورزی و صنعت تاکید کنند (کرباسی و خاکسار،1382).
شناخت رابطه بین بخشهای اقتصادی یک کشور برای ارزیابی سیاستهای اقتصادی گذشته و شکلگیری استراتژیهای آینده بسیار ضروری مینماید. بدون شناخت ارتباط متقابل بین بخشهای اقتصادی، شناخت سیاستهای مناسب برای دستیابی به رشد و توسعه پایدار اقتصادی مشکل خواهد بود. در این راستا مطالعه حاضر به بررسی رابطه متقابل بین دو بخش کشاورزی و صنعت می پردازد.
مقدمه
در قرن 20 سه نهضت یا انقلاب فکری اساسی رخ داد که چهره علم روانشناسی را دگرگون کرد یکی پیکو آنالیز و دیگری رفتار گرایی و سومی انسان گرایی پیکو آنالیز انسان مخلوق غرایز و کش مکش های درونی است . از نظر رفتار گرایی محیط انسان را می سازد البته طبیعت انسان در اصل خوب و قابل احترام است و در صورتی که محیط به انها اجازه دهد به شکوفایی و براوردن استعداد و گنجایش های درون گرایش دارد . و اما ابراهام مزلو را می توان یکی از موسسین و شاید پرنفوذترین روانشناس انسانگرا در زمان معاصر دانست . او در سال 1908 در امریکا به دنیا امد و در سال 1980 فوت کرد . [1]
او بدع نوع روانشناسی است که سر و کارش با برترین و والاترین آرمانها و استعدادهای ذاتی انسانهاست و در راستای کشف ابعاد حیرت برانگیز درون پرغوغای ادمی همواره به کارست .
انچه مزلو را به درکی نوین از انسان راهبر شد ، پدیده هایی به غایت عاطفی بود :
عشق ، احترام و حسن قبول مسئولیت علاقه ی سرشار از احترام و عاطفه اش به استادانی چون اردشیر فروم کارن هورنای ماکس و رتمالیر او را بر ان داشت تا در ارزوی رسیدن به جو پر جان انان به اوج شکوهمندی که انسان بر عروجش تواناست دست یابد .
روانشناسی کل گرا – انسانگری مزلو بی انکه ما را در هزار توهای ضمیر ناخود اگاه مان سرگردان سازد راه عروج راه فرار وی از مرز های محدود من و راه رهیافت به اوج های پر خلسه ی عرفانی را به ما می نمایاند . [2]
مازلو عقیده دارد که نیازها سلسله مراتبی دارد که بشرح زیر می باشد :
1- نیازهای فیزیولوژی – گرسنگی ، تشنگی ، جنسی
2- نیازهای ایمنی
3- نیاز به دیگران داشتن
4- نیاز به احترام مقام و موقعیت
5- خود شکوفایی
مازلو عقیده دارد که در تکامل شخصیت فرد ابتدا باید نیازهای پائینتر کاروا بشود تا نیازهای عالی تر پیدا شود و ممکن ای ناکامی در ارضای نیاز یک طبقه در شخصیت فرد اثر بگذارد و شخصیت هر فرد را رفتارهای اجتماعی او ریبری می کند.
نقطه نظرات مزلو درباره نیازهای انسان
نیازهای اولیه
نیازهای جسمانی:
نیازهایی که معمولا به مشابه نقطه شروعی برای تئوری انگیزش اختیار می شوند اصطلاحا سائق های جسمانی ( فیزیولوژیک ) نامیده می شوند . و دو موضوع باعث تجدید نظر ما می گردد 1- توسعه مفهوم ( تعادل حیاتی و 2- فهم این مسئله که اشتها ( ترجیحا انتخاب غذا ) نشانه کمبودها یا احتیاجات بدن است .
تعادلی حیاتی بر کوشش و تلاش غیر ارادی بدن جهت حفظ تعادل بهنجار و ثابت خون دلالت دارد . کانن این فرایند را برای اب موجود در خون نمک موجود قند موجود پروتئین موجود چربی موجود کلسیم موجود اکسیژن موجود و غیره توضیح داده است و این فهرست می تواند ادامه یابد و مواد مصرفی هورمون ها ویتامین و غیره را شامل گردد.
و پس نیاز فیزیولوژیک مثل مزه ها و بو ها جزو تعادل حیاتی نمی باشد و نیز می توانند
هدف رفتار انگیزشی قرار گیرند و پرنیاز فیزیولوژیک و رفتار
[1] - روانشناس شخصیت
[2] - روانشناسی شخصیت سالم
فهرست
مقدمه...................................
نظرات مزلو..............................
نیازهای اولیه...........................
نیازهای جسمانی..........................
نیازهای ایمنی.............................
نیازهای تعلق و محبت......................
نیاز به احترام...........................
نیاز به تحقق خود.........................
شروط لازم برای ارضای نیازهای اولیه.......
ویژگیهای دیگر نیازهای اولیه.............
درجه ثبات سلسله مراتب نیاز..............
ویژگی فرهنگی و عمومیت نیازها............
نقش نیازهای ارضا شده....................
نقش ارضای نیازهای اولیه در تئوری روان شناختی
خلاصه نظریات مزلو........................
منابع...................................
نوع فایل : WORD
تعداد صفحه : 34