بشر زمانی که خواست آنچه را می اندیشد نقش کند، قدم به دنیای خط و نگارش گذاشت و به دنبال آن طی حدود بیست هزار سال فرایندی طولانی و سراسر دگرگونی را به کندی و با پیچیدگی پشت سر نهاد.
این مقاله با این هدف نگاشته شده که هرچند اجمالی و گذرا، با کاستی های اجتناب ناپذیر که ناشی از گستره وسیع مطالب در این حوزه بوده، ابتدا رو نوشتی از تاریخ پرفراز و نشیب خط و کتابت در جهان و ایران را به تصویر بکشد، سپس فرضیاتی را در بخش نوشتار مطرح کرده، درستی یا نادرستی انها را مورد بررسی قرار داده و در نهایت نیز پیشنهاداتی در جهت رشد و ارتقای بهره وری فرهنگی از این میراث مکتوب ارائه دهد.
واژگان کلیدی: خط، نویسه، همخوان
خط و نوشتار در واقع وسیله ای برای ذخیرهسازی اطلاعات است. در جوامع اولیه، پیش از بهرهگیری از نوشتار، ذخیرهسازی اطلاعات به کمک حافظه انجام میگرفت. بسیاری از باستان شناسان بر این عقیده پایبندند که فرایند نوشتار از زمانی شکل گرفت که مادهای برای نوشته شدن وجود داشت؛ به عبارت دیگر، موجودیت نوشته وابسته به موجودیت مادهای بود که بتوان روی آن نوشت. نوع این ماده بر تکامل خط، شکل و اندازه ابزار نوشتار تأثیر داشته است. همانطور که گفته شد پیشینه نوشتار به معنی عام، حدوداً به 20000 سال میرسد و از جمله موادی که نوشتار روی آنها صورت گرفته میتوان به سنگ، چوب، فلز، پوست، برگ درخت، استخوان، صدف، گِلرُس و غیره اشاره کرد.
انسان ها در غارها برای نخستین بار، تصاویر را بر روی سنگ و دیوار رسم کردند. انها در مرحله نخست تصویرهای واقعی را برای ارتباط ترسیم کردند و با این کار خط تصویری آغاز شد. از آن پس تقریبا هفده هزار سال طول کشید تا هنر خط و نوشتار، شگفت انگیزترین دستاورد انسان، به صورت تدریجی تکامل یابد. باستان شناسان معتقدند که احتمالا انسانهای اولیه علامتهای مکتوب را به منظور حفظ حکایتهای خود و تاریخ نویسی ابتدایی به کار گرفته اند.تعداد فراوان تصویر ها وعدم امکان نقش کردن مسائل عاطفی، کمبودهای این روش نگارش بود.کم کم تصویرها شکل ساده تر و نمادین تری به خود گرفتند و برای مفاهیم عاطفی علائمی قراردادی وضع شد. (مثلا نقش دو پا نشانه راه رفتن وچشم اشک آلود نشانه اندوهگینی بود) و در نهایت مجموعه این تلاشها نوعی خط اندیشه نگار را در دسترس نگارندگان قرارداد.
شامل 171 صفحه فایل word قابل ویرایش
اشاره: علوم بنیادی اعصاب (عصب شناسی و رفتارشناسی مغز و سلسله اعصاب)، از جمله دانش های پیچیده ای است که به تدریج و آرام- آرام وارد عرصه های زندگی میشود. امروزه کاربردهای عصب شناسی در علوم تربیتی و آموزش و پرورش، گسترده تر از سایر زمینهها نمود یافته است. آن چه در پی میآید مقاله ای است که از مجله معروف و حرفه ای «رهبری آموزشی» ترجمه شده است که به رغم سنگین بودن برخی از بخش های آن، قابل تعمق و خواندنی است. نکته های خارج شده در این مقاله، میتواند فرضیات بسیاری از پژوهش های تربیتی و رفتاری را شکل دهد. در «علوم اعصاب» مطالب زیادی دارد که میتواند به درک ما از تدریس و یادگیری بیفزاید. اما برای آوردن پژوهش به بیرون از آزمایشگاه و به داخل کلاس درس، باید محتاط باشیم. ما مطالب فراوانی در مورد ارتباطات بین مغز و راهکارهای کلاس درس شنیده ایم. اما در این مورد، واقعاً چه میدانیم؟ مربیانی که حلقه اتصال «علوم مغز» را با تدریس و یادگیری مورد مطالعه و بررسی قرار میدهند، باید در مورد نحوه تفسیر و استفاده از پژوهش، محتاط باشند و سنجیده عمل کنند. کسانی از ما، که در حرفه تعلیم و تربیت، پژوهش های علوم بنیادی اعصاب را مطالعه میکنند، میکوشند آنها را با داده های روان شناسی کاربردی یا «علوم شناختی» سازگار سازند.
هنگامی که به «مطالعات چندگانه» با مثال های خوب و شواهد روشن برمی خوریم، آنها را به دیگر مربیان خاطر نشان میکنیم و هیچ وقت نمی گوییم:«پژوهش های مغزی ثابت میکند که....» زیرا در واقع پژوهش مغزی چیزی در مورد حرفه تعلیم و تربیت ثابت نمی کند؛ بلکه ممکن است فقط مسیر بخصوصی را نشان دهد. نارضایی از یادگیری مبتنی بر مغز دیدگاه های من در مورد نارضایی های اصلی از یادگیری مبتنی بر مغز به این قرار است: برخی افراد، اغلب تصویر غلطی از یافتهها ارائه میدهند. این انتقاد درستی است. بسیاری از مربیان خیرخواه فکر میکنند که یک «مطالعه تک رشته ای»، حتی بدون وجود راهکارها کلاس درس را توجیه میکند. هیچ گونه مدرک و دلیلی که این امر را به اثبات برساند، نیست. مربیانی که از پژوهش استفاده یا آن را نقل میکنند، باید بدانند چه چیزی موجب خوب شدن پژوهش میشود؛ چه کسی بودجه آن را تأمین میکند؛ پژوهشگر تا چه اندازه شهرت دارد؛
فایل ورد 18 ص
در این پست می توانید متن کامل پایان نامه رشته حقوق باموضوع حقوق زنان -نکاح – طلاق را با فرمت ورد word دانلود نمائید:
خلاصه
بیشک یافتههای علمی دانش فراوانی از چگونگی تحولات زندگی انسانها از گذشته دور را تاکنون عرضه داشتهاند. کاوشهای علمی و تاریخی و مدارک و مستندات به دست آمده، جملگی نمایانگر آنند که انسانها به تدریج و در فرایند زمان، از یکسو با پیچیدهشدن ذهن و اندیشهشان و از سوی دیگر با بسط نیازهایشان به منظور تطبیق با محیط، بساط زندگی آغازین را پشت سرگذاشته و در هر مرحله، حوزه عمومی زندگیشان متحول گردیده است.
همزمان با دگرگونی زندگی انسانها، اجتماعات و نهادها برخواسته از ساختارهای اجتماعی نیز طی زمان متحول ردیده و سبب شده که انسان در فرایند زندگی اجتماعیاش درگیر معضلات نوینی گیرد.
همچنین میزان تطابق افراد با اجتماع به فراخور اعتقادات، رسوم، سنتها، بایدها، نبایدها و … متفاوت بوده است. تنوع طبع انسانها طبیعتاً رفتارها و کردارهای گوناگون را منصه ظهور گذارده که سبب ناهمگونی رفتارهای انسانی میگردد. از این رو برخی از افراد جامعه از هنجارهای عمومی پیروی نکرده دارای رفتارهای مخالف با شئون اخلاقی و سبب عدم تحکیم مبانی ارتباطی بین فرد و اعضاء خانواده خود میگردد.
ازدواج و تشکیل خانواده از بنیانهای خویشاوندی درهر جامعه به شمار میرود. در اسلام پیمان زناشویی و تشکیل خانواده دارای اهمیت خاصی است و مسلمانان به وسایل گوناگون به این امر تشویق شدهاند در مقابل طلاق به عنوان پدیدهای ناپسند و مغضوب تلقی شده است. طلاق مهمترین عامل از هم گسیختگی ساختار بنیادیترین بخش جامعه یعنی خانواده است.
در این تحقیق سعی شده است که شرایط نکاح را در دین اسلام، طلاق و در نهایت قاعدهی عسر و حرج مورد بررسی قرار گیرد.
در دین اسلام برای ازدواج برخلاف طلاق سختگیری خاصی وجود ندارد. از جمله شرایط ازدواج و نکاح وجود دو جنس مذکر و مونث است و ازدواج دو همجنس در دین اسلام حرام است.
یکی دیگر از شرایط وجود اراده است که طرفین عقد نکاح باید با اراده و خواست خود مایل به انعقاد عقد نکاح باشند و نبودن اراده باعث می شود که عقد به طور صحیح واقع نشود.
یکی دیگر از شرایط سن قانونی برای نکاح است و رسیدن به سن بلوغ یکی از شرایط نکاح است.
یکی دیگر از شرایط نکاح این است که زوجین میتوانند برای عقد نکاح به دیگری وکالت دهند زیرا نکاح قابل نیابت است.
همچنین دربارهی نکاح سفیه و مجنون در این تحقیق بررسی شده است که سفیه میتواند بدون اجازهی ولی یا قیم عقد نکاح را منعقد کند اما مجنون چنین توانایی را ندارد و باید با اجازهی ولی و قیم خود عقد نکاح را انجام دهد.
در یکی دیگر از فصلهای بخش نکاح در رابطه با عوامل موثر در نکاح توضیح داده شده که این عوامل عبارتند از:
1- قرابت که ازدواج با صارم حرام و ممنوع است و قرابت شامل قرابت نسبی، سببی و رضایی میشود.
2- زن فقط میتواند در آن واحد یک شوهر داشته باشد و چند شوهری در قانون ایران و همچنین سایر قوانین مورد پذیرش نیست و ازدواج با زن شوهردار حرام است و باعث حرمت ابدی میشود.
3- عدهی زن: که عده انواع مختلفی دارد از جمله عدهی طلاق و عدهی وفات که هر کدام مدتهای متفاوتی دارد یعنی عدهی طلاق سه ماه و 10 روز و عدهی وفات 4 ماه و 10 روز است و تا زمانیکه زن در این مدت عده است نمی تواند مجدداً ازدواج کند.
4- کفر، لعان، احرام نیز یکی دیگر از موانع نکاح است.
5- طلاق بار سوم، ششم و نهم که در طلاق سوم و ششم برای ازدواج مجدد نیاز به محلل وجود دارد. یعنی زن باید با مرد دیگری ازدواج کند بعد طلاق بگیرد و بعد از مدت عده میتواند با او ازدواج کند و در طلاق نهم حرام ابدی میشوند و حتی با وجود محلل هم نمیتوانند ازدواج کنند.
در بخش سوم در رابطه با طلاق تحقیق شده است.
که در این بخش در رابطه با مفهوم طلاق صحبت شده است. طلاق در لغت به معنای رها شدن از عقد نکاح و فسخ کردن نکاح بوده و پدیدهای است قراردادی که به زن و مرد امکان میدهد تا تحت شرایطی پیوند زناشویی خود را گسیخته و از یکدیگر جدا شوند و طلاق بر انحلال یک ازدواج رسمی در زمانیکه طرفین هنوز در قید حیاتند و بعد از آن آزادند تا دوباره ازدواج کنند دلالت دارد.
همچنین در رابطه با علل و انگیزههای طلاق صحبت شده است.
و در رابطه با شرایط طلاق که شامل:
1- قصد و رضای شوهر: در قانون ایران حق طلاق با مرد است به همین دلیل مرد باید اراده داشته باشد برای طلاق.
2- اهلیت: که مجنون و سفیه هر کدام شرایط خاصی دارند که طلاق مجنون باید با اجازهی ولی یا قیم او باشد اما سفیه نیازی به اجازهی ولی یا قیم خود ندارد.
3- شرایط لازم در زن: که شامل پاکیزگی زن از عادت ماهیانه است و در این مدت پاکیزگی نباید با مرد رابطهی زناشویی داشته باشد.
در بخش دیگر از این تحقیق در رابطه با تشریفات طلاق صحبت شده است.
که شامل:
1- گواهی عدم امکان سازش: که این گواهی را دادگاه صالح که دادگاه خانواده است باید صادر کند.
2- صلاحیت دادگاه است که دادگاه عمومی صالح است و دادگاه محل اقامت خوانده.
3- اجرای صیغهی طلاق: که طلاق باید به صیغهی طلاق واقع شده و همچنین طلاق باید در حضور دو نفر مرد عادی صیغهی طلاق جاری شود.
4- ثبت طلاق: پس از اجرای طلاق باید در دفتر رسمی طلاق به ثبت برسد.
در فصل دیگری از این بخش در رابطه با انواع طلاق صحبت شده که شامل طلاق: رجعی، بائن، خلع و مبارات میشود.
طلاق رجعی طلاقی است که مرد پس از طلاق در مدت عده میتواند رجوع کند اما طلاق بائن مرد حق رجوع ندارد. و طلاق خلع هم هم طلاقی است که زن از مرد متنفر است و با دادن مالی به شوهر از او جدا میشود و طلاق مبارات که هم زن و هم مرد از یکدیگر کراهت دارند فرق آن با خلع این است که میزان مال نمیتواند بیشتر از مهریه باشد.
و در بخش چهارم در رابطه با قاعدهی عسر و حرج توضیح داده شده است.
که عسر و حرج تعریف شده که عسر و حرج به معنای مشقت و ضیق شدید است به موجب م 130ق.م ماده هر گاه دوام زندگی برای زوجه موجب مشقت و ناراحتی شدید و غیرقابل تحمل باشد میتواند به دادگاه مراجعه و درخواست طلاق کند و دادگاه پس از رسیدگی و مذاکره با طرفین چنانچه موافق به اصلاح نگردد زوج را الزام به طلاق میکند و در صورت استنکاف زوح دادگاه خود راساً طلاق میدهد.
و حکم این ماده مستند به قاعدهی لاحرج میباشد و مدلول این قاعده که مستند اصلی آن آیهی 78 سورهی حج میباشد، آن است که هر گاه حکمی از احکام اولیهی شرع برای فردی ایجاد مشقت شدید و سخت و غیرقابل تحمل نماید، حکم رفع میگردد. در مانحن نیز حکم اولیه آمده است که اختیار طلاق به دست زوج باشد و هیچکس نمیتواند او را مجبور سازد ولی در هر مورد که چنین اختیاری موجب حرج بر زوجه گردد، اختیار مزبور سلب گذشته و زوج ملزم به طلاق میشود.
در پایان متذکر میشوم که مسلماً این تحقیق نمیتواند تمام انتظارات شما استاد گرامی و خوانندهی محترم را برآورده نماید زیرا مصادیق عسر و حرج واقعاً متعددند و بسته به موقعیت زمانی و مکانی نیز متفاوت بوده و دسترسی به همهی آنها به منظور جمعآوری و ارائه در یک تحقیق غیرممکن خواهد بود به همین دلیل از حضور شما عزیزان پوزش میخواهم.
مقدمه
طلاق یکی از مباحث مهم حقوق مدنی است که امروزه اصلیترین مشکل و خواستهی مطروحه در دادگاههای خانواده را تشکیل میدهد. هر چند حق طلاق با مرد است اما علماء دین و به تبع آنها قانونگذار در قانون مدنی مفری برای زنان در نظر گرفتهاندتا در صورتی که ادامهی زندگی بنا به هر دلیلی برای زن ایجاد خطر روحی و جسمی و حیثیتی نماید بتواند خود را از آن مملکه نجات دهد. این مضر و مستمسک چیزی نیست جز (قاعدهی عسر و حرج و شرط ضمن عقد).
خداوند حکیم تکلیف خارج از طاقت را بر انسان روا نداشته است. توجه دین خاتم(ص) به ضرورت وجودی طلاق موجب بازگردان راه رهایی زوجین از ورطههای زندگی مشقتبار است. زندگی که براساس تفاهم و عشق نبوده سد راه هدف نهایی آفرینش میباشد. زندگی زناشویی بر خلاف عقود دیگر، یک علقهی طبیعی است نه قراردادی. و آنگاه که این علقهی طبیعی از بین برود هیچ قانونی نمیتواند زن را به شوهر و یا شوهر را به زن متصل نماید. مشکلات عدیدهای که از دادن حق یکطرفهی طلاق به زوج در اجتماعها وجود دارد عدم آشنایی عامهی مردم از حقوق خویش خصوصاً زنان است.[1]
نداشتن درآمد مالی و عدم حمایت مالی و معنوی لازم از طرف خانواده و اجتماع و ترس از فقر بیشتر و نداشتن مأمن و پناهگاه باعث شده که ما بعضاً شنوندهی اخبار کتک خوردن روزمرهی زنان توسط مردان بیایمان معتاد و خشن باشیم و جز لبخند تأسف و اندکی تفکر، کاری از دست ما برنیاید. با این حال مقتضیات یاد شده و سایر جهاد موجود موجب گردید که نام تحقیق را «تاثیر قاعدهی عسر و حرج در حق طلاق زنان» قرار دهم.
(ممکن است هنگام انتقال از فایل ورد به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
متن کامل را می توانید دانلود نمائید
چون فقط تکه هایی از متن پایان نامه در این صفحه درج شده (به طور نمونه)
ولی در فایل دانلودی متن کامل پایان نامه
همراه با تمام ضمائم (پیوست ها) با فرمت ورد word که قابل ویرایش و کپی کردن می باشند
موجود است
نوع فایل : Word
تعداد صفحات : 168 صفحه
پایان نامه برای دریافت درجه کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی
چکیده :
افضلالدین بدیل، خاقانی شروانی (595-520 هـ.)، بیتردید یکی از قلّههای رفیع شعر فارسی است. استفاده از دانستههای خود، در زمینههای گوناگون علمی، در اشعار خود و در پهنهی شعر فارسی از او شاعری دیر آشنا ساخته است. اصطلاحات نجومی، کلامی، فلسفی، طبی، دینی، فقهی و بسیاری دیگر در شعر خاقانی به وفور یافت میشود. او با تمام اصطلاحات گوناگون علمی، تصاویر بدیع و جالب توجه ساخته است. صرفنظر از علوم گوناگون تصاویر گلها و گیاهان در اشعار خاقانیفراوانی به دید میآید. به همین منظور عنوان پژوهش را «بازتاب جلوهی گلها و گیاهان در قصاید خاقانی همراه با عکس و تصویر» نهادیم.
این پژوهش از سه فصلِ: کلیات، بازتاب جلوهی گلها و گیاهان و نتیجهگیری تشکیل شده است. در فصل دوم پژوهش که فصل اصلی پژوهش است به تفصیل به یکایک گلها و گیاهان و نیز تصاویر گوناگون خاقانی از آنها پرداخته شده است.
در این پژوهش از 32 منبع اصلی و فرعی استفاده شده و روی هم 168 صفحه را شامل میشود.
فهرست مطالب
عنوان
پیشگفتار
مقدمه
فصل اول: کلیات
1-1. بیان مسأله
1-2. سوالهای تحقیق
1-3. فرضیههای تحقیق
1-4. اهداف تحقیق
1-5. پیشینه تحقیق
1-6. جامعهی آماری
1-7. روش کار و ابزار تحقیق
1-8. زندگی نامه و آثار خاقانی
1-9. سبک شعر خاقانی
1-10. علل دشواری شعر خاقانی
فصل دوم: بازتاب جلوههای گلها و گیاهان در قصاید خاقانی همراه با عکس و تصویر
2-1. بازتاب جلوههای گیاهان در قصاید خاقانی
2-1-1. بهمن
2-1-2. پلپل یا فلفل
2-1-3. حنظل
2-1-4. خار
2-1-5. خس
2-1-6. خیزران
2-1-7. چمن
2-1-8. درمنه
2-1-9. زریر (اسپرک)
2-1-10. زعفران
2-1-11. زیره
2-1-12. ریحان
2-1-13. ریوند (راوند، ریواس)
2-1-14. ضیمران
2-1-15. سبزه (چمن)
2-1-15. سپند (اسفند و سپندان)
2-1-17. سداب
2-1-18. سیر
2-1-18. شنبلید
2-1-20. گشنیز
2-1-21. گندنا (تره)
2-1-22. گلبن
2-1-23. گیابن
2-1-24. گیا (گیاه- چمن)
2-1-25. کاه
2-1-26. کوکنار (خشخاش)
2-1-27. کرفس
2-1-28. مردم گیاه (یبروح)
2-1-29 . مهرگیا
2-1-30. نیشکر
2-1-31. نی (خیزران)
2-1-32. یبروح
2-2. بازتاب جلوههای گلها در قصاید خاقانی
2-2-1. ارغوان
2-2-2. بنفشه
2-2-3. حنا
2-2-4. خیری (شب بو، همیشه بهار)
2-2-5. زرد گل (گل زرد)
2-2-6. سمن (یاسمن)
2-2-7. سنبل
2-2-8. سوسن
2-2-9. سوری (گل محمدی)
2-2-10. عبهر (نرگس)
2-2-11. گل سرخ (گل)
2-2-12. گلنار
2-2-13. لاله
2-2-14. لادن
2-2-15. نسرین
2-2-16. نرگس (عبهر)
2-2-17. نسترن (نستر، نسترون، نسرین)
2-2-18. نیلوفر
2-2-18. یاس (یاسمن، سمن، یاسمین)
2-2-20. یاسمن (یاس، یاسمین)
فصل سوم: نتیجه گیری
نمایه
منابع و مآخذ
فرهنگ صفت ممیزه انسانازغیرانساناستو همین باعث تمایز وی از دیگر موجودات میشود . انسانشناسان و مردمشناسان براساس فیسلهای بدست آمده به دو نوع موجودیت انسانی پیبردهاند یکی شبه انسان که اندام را داشته ولی چون وسائل فرهنگی با آن فسیلها یافت نشده آنرا « شبه انسان » نامیدهاند و فیلسوفها زمانهای بعد که پیدا کردهاند چون با آثار فرهنگی همراه بودهاند آن را «انسان » نامیدهاند و میتوان چنین نتیجه گرفت که فرهنگ سبب انسان شدن انسان میشود.
ولی باید گفت که فرهنگ ساخته خود انسان است که با شایستگی فکری وعقلی خود فرهنگ را میسازد. ساختن انسان توسط خود به وسیله ایجاد فرهنگ را میتوان بعنوان یک فرآیند در نظر گرفت که در طی زمان این حرکت را ادامه داده است و برحسب شرایط موجودی زمانی و مکانی خود، این فرهنگها را شکل داده است تا بتواند خودرا بر جهان مادی و معنوی تطبیق دهد.
پس فرهنگ دست ساخته انسان، وسیلهای برای تطبیق انسان با زندگی خود در این جهان است. و این جنبهای از تعریف انسان است که کمتر مورد توجه تعریفکنندگان فرهنگ از هر نحله تخصص قرار گرفته است و چون شرایط وجودی انسان در مکانهای مختلف و زمانهای متنوع فرق داشته است، بعبارتی دیگر میتوان گفت انسانها برحسب شرایط دارای است انسانیتهای مختلف میباشند. این تنوعهای مختلف فرهنگی در طی زمان مورد توجه انسانها بوده است. از دیر زمان که انسانها گاهی بخاطر کنجکاوی و یا برای بدست آوردن زندگی بهتر کوچ و به انسانهای دیگر در میان کوهها و دشتها برخورد میکردهاند (حال چه با جنگ و چه با صلح ) برای آنها، این انسانها متفاوت از خودشان قلمداد میشدهاند و آن بخاطر متفاوت بودن فرهنگ آنها بوده است.
فرهنگها چه با جنگ و یا صلح با هم تبادل داشتهاند. و این تبادل و یا تهاجم وسیله تغییر و تحول و انتقال فرهنگ در طول تاریخ بشری بوده است و. کم کم این فرهنگهای بشری در اثر برخوردها، دارای شباهتها و تفاوتها شدهاند که این تبادل موضوع دیگری برای مطالعه فرهنگ در ماقبل تاریخ و زمان تاریخی میباشد که از چگونگی انتقال و تأثیرگذاری این فرهنگها بریکدیگر و شباهت و تفاوتها بحث میکند .
در طول زمان از تنوعات فرهنگی کاسته و اشتراکات فرهنگی افزایش یافته است . هر چه انسانها ارتباط بیشتری با جاهای دیگر پیدا کردهاند از حالت تشخص فرهنگی خاص خود درآمده و به تشابهات فرهنگی دست پیدا کردهاند. البته به معنای این نیست که این انسانها دیگر دارای تفاوت فرهنگی نخواهند بود و یا در آینده تفاوت فرهنگی وجود نخواهد داشت.
چرا که همانطور که گفتیم انسانها فرهنگ را برای تطبیق زندگی خود با شرایط جهانی وطبیعی بوجود میآورند که بدلیل اختلاف این جهانها و این طبیعتها، فرهنگها نیز هرگز یکی نخواهند شد. درباب پست مدرنیسم دونظریه وجوددارد که یکی بیان میکند که تشابهات فرهنگها در جهان تا آن حد زیاد میشود که دنیا شبیه یک شهر کوچک و بلکه شبیه یک دهکده باتشابهات فرهنگی زیاد خواهد شد. ونظر دومی این است که هرگز اختلافات فرهنگی از صحنه دنیا از بین نخواهد رفت .
ایجاد کنندگان نظریه دهکده جهانی که در رأس آن آمریکا است با قوم مداری خود درصددند تا کلیه ارزشهای جهانی را براساس قومیت و ارزش امریکایی تعریف و جا بیاندازند. اما جدای از این مقولات، بایستی گفت که انسانها با فرهنگهای مختلفی که دارند وبرحسب شرایط و وسائل ارتباط جمعی، این فرهنگها در هم تأثیر خواهند گذاشت .
به طور خلاصه اینکه مقوله فرهنگ با این تحولات و هویت وجودی و ارتباط با شرایط موجود جهان طبعیت. مورد توجه متفکران واقع شده است و متفکران سعی کردهاند تا با مفهومسازی و تعریف کردن و تعیین هویت و تحرکات آن و کیفیت این تحرکات، به یک معنا برسند که همین اندیشه متفکران نیز سبب رواج فرهنگهای خاص شده است .
برای شروع درباره هر چیز بعنوان اولین نامیدن آن شیء به نامی است که این نام شباهتی ازنظر لفظ یا معنی با آن شیء داشته باشد. انسان بدون این شباهت هرگز لفظی را بر معنایی قرار نداده و اسمی را برای شیء انتخاب نکرده است .
تعریف نیز یک نامیدن است که شاید بتوان گفت یک نامیدن مرکب، متفکران برای تفکر در باب فرهنگ بایستی از تعریف آن آغاز میکردند واین متفکران و فیلسوفان بدون ارتباط با این نمیدانستند به تعریف این مقوله بپرازند. و از طرفی این مقوله انسانی همانند دیگر مقولههای انسانی دیگر در عین سادگی و ملموس بودن دارای پیچیدگی خاص خود میباشد. همچنین تحت تأثیر مکاتب مختلف فلسفی و علمی واقع شد.
دانشمندان علوم انسانی همواره برای دریافت درست مقولههای انسانی پناه به مفاهیم و مدلها و مکاتب بالاتری بودهاند تا بتوانند این مقولهها را بهتر بشناسند و به همین سبب علوم اجتماعی دارای چندین پارادایم در درون خود میباشد و چندین مکتب مشغول به تجزیه و تحلیل موضوعات و روابط بین آنها هستند و این همان نکتهای است که برخی را درباره علمی بودن علوم انسانی به شک و تردید انداخته است .
از طرفی دیگر این مکاتب، در ابتداء به یک نوع تعریف خاص از موضوعات و مفاهیم میپردازند و سپس تا آخر تجزیه و تحلیلهای خود همان راه خاص را میپیمایند و از اینجا میتوان پی به اهمیت تعریف در علوم انسانی برد.
فرهنگ نیز همینطور است. زیرا اهمیت بسار زیادی در علوم انسانی بعنوان یک مفهوم کلی و عام داشته که میتوانسته زندگی و رفتار شخصی و اجتماعی انسان و ساخت جوامع انسانی را بنمایاند. بنابراین هر کدام از متفکران با توجه به نحله خاص و برای تبیین واقعیات اجتماعی و انسانی اطراف خود به تعریف خاصی پرداختهاند که تعریفی که توسط دیگری انجام گرفته کاملاٌ متفاوت و حتی متضاد میباشد. این تعریفها به متفکران نحلههای فکری این قدرت را میبخشد که در مورد هویت فرهنگی و تحولات آن و برنامهریزی فرهنگی به نظریهپردازی بنشینند. امروزه در پهنه دنیای انسانی ما شاهد برنامهریزیهای مختلقی از نظر فرهنگی که متأثر از نحوه نگرش آنها به فرهنگ است، با توجه به واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی میباشیم .
از این رو ما بایستی دقیقاً با توجه به نوع تعاریف مربوط به فرهنگ و همراه با واقعیتهای مربوطه به کشور محل تولد آن تعریف و آن تعریف و نحلههای مربوط به آن، و نیز نتایج این تعاریف بر نوع سیاستگذاری در این باب توجه کنیم، تا بتوانیم با توجه به واقعیات موجود در کشور خود به تعریف و سپس سیاستگذاری مناسب برسیم. و این اولین قدم برای هر امر میباشد. که متأسفانه همیشه بطور سطحی نگری به مراحل بالاتر از این تعاریف درفرهنگ و خصوصاٌ توسعه فرهنگی پرداخته میشود. و سپس ناخواسته تن به سیاستگذاریهایی میدهیم که درنهایت به فرهنگ خود و توسعه مطلوب فرهنگی نمیرسیم. از اینجاست که ضرورت بررسی تعاریف فرهنگ روشن میشود .
آنچه که امروزه ما در بحثهای فرهنگی شاهد و ناظر آن هستیم علاوه بر پذیرفتن مفاهیم وارداتی از فرهنگ و نحوه تعریف آن، باید گفت برنامهریزی و سیاستگذاری فرهنگی نیز که براساس صورت گرفته نیز وارداتی است، که اگر ما این را حمل بر توطئه بیگانگان نکینیم بایستی گفت این امر ازسادگی و تفکر سطحی که همیشه ازآفات عمده جهان سوم میباشد ناشی میشود. فرهنگ یکی از دهها موضوعی است که مورد احتیاج جهان سوم میباشد که به این صورت با آن برخورد میشود .
و اولین نتیجه و مهمترین آن همین است که ما نمیتوانیم به موضوعات فرهنگی آنچنان که هست بپردازیم و درنهایت به علوم محلی شده انسانی مربوط به کشور خود برسیم. تاریخ جهان سوم چه از نظر فرهنگی و چه از نظر علمی، خصوصاٌ علوم انسانی ، پر از این فجایع فکری است که در نهایت نتوانستهاند به هویت وجودی خود واقف شوند و سپس قدمهای مناسب برای نجات خود بردارند و حتی قدمهایی نیز که بر میدارند باعث میشود تا بیشتر در این باتلاق فرو روند. پس بایستی قبل از فکر و تفکر و سیاستگذاری ، به مفاهیم بیندیشیم تا راه اشتباه نرویم .
تعریف فرهنگ
قبل از تقسیمبندی تعاریف دونکته درباره فرهنگ قابل تأمل میباشد. یکی اینکه بعضی فرهنگ را تعریف به یک وجود آرمانی در سطح جامعه کردهاند. در ادبیات فارسی نیز چنین دیدگاهی وجوددارد. در آنجا فرهنگ به ادب و عقل و یا دانش و بزرگی معنا شده است. همچنین در کتابهای لغت آمده است: فرهنگ ادب باشد: صحاح الفوس
فرهنگ عقل باشد: معیار جمال
هر که نیکتر داند در علم و چیزها که مردم بدان فخر کنند گویند مردی فرهنگی است: تحفهالاحباب
در متون پهلوی نیز فرهنگ آرمانی را در نظر داشتهاند.
...... به هنگام، به فرهنگستان دادندم و به فرهنگ کرنم سخت شتافتند : خسرو قبادان و ریدکی
... و چهارم شناختن خوی نیک و خوی بد مردم است و شناختن راه اکتساب خصال خوب و پرهیز از خصلتهای بد . و این را علم فرهنگ خوانند : چاودان نامه افضل کاشانی
بیاموخت فرهنگ و شد برمنش برآمد زبیغاره و سرزنش
که فرهنگ آرایش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود
کزیشان همی دانش آموختیم به فرهنگ دلها برافروختیم
فردوسی
دشمن عقل که دیده است کز آمیزش او همه عقل و همه علم و همه فرهنگ شویم
مولوی
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن تا نبیند خموش
سعدی
این نگرش هنوز در جامعه ما وجود دارد که انسان با فرهنگ کسی است که آداب دان و مؤدب باشد. و انسان بیفرهنگ نیز عکس این معنا را دارد. این معنای موجود و نهادینه شده در جامعه عوارض نامناسبی در پیدارد. در ابتدا بایستی گفت این نوع تعریف از فرهنگ سبب میشود همواره در یک حالت آرمانی زندگی کنیم و واقعیات نادیده گرفته شوند حال آنکه فرهنگ یک واقعیت اجتماعی است که دارای تغییر و تحول از دید کسانی که فرهنگ ، با دید آرمانی نگاه میکنند به نوعی تغییر ارزشهاست، حال آنکه همانگونه که گفته شد این تغییر و تحول طبیعی میباشد. و بدین ترتیب انسانهای محافظهکار و سنتگرا که مانع هر گونه تحول و رشد هستند تبدیل خواهند شد که در قشرها و شهرهای سنتی و غیره شاهد آن هستیم .
ضرر دیگر آرمانی دیدن فرهنگ این است که نتوانیم فرهنگ واقعی جامعه و اجزاء آن و چگونگی ارتباط این اجزاء را بشناسیم و از این تعریف در سطح جامعه، در دل و روح مردم جا افتاده است آنگاه متوجه خواهیم شد که ازیک برنامهریزی فرهنگی بطور دقیق و سپس سیاستگذاریهای درست محروم خواهیم شد. و در نهایت نیز اگر موفق به برنامهریزی دقیق و سپس سیاستگذاریهای درست شویم قابلیت اجرای این برنامهریزیهای درست را نیز نخواهیم داشت چون در جامعه با ممانعت روبرو خواهد شد .
از طرف دیگر سبب خواهد شد که مردم عادی الگوهای فرهنگی بیرونی و بیگانه را بعنوان یک فرهنگ به معنای آرمانی پذیرند و این جریان شدت پذیرد، بدون آنکه به محتوای فرهنگی واقعی جامعه نظر کنند .از این رو جریان فرهنگپذیری ازشدید خواهد شد و تاریخ گذشته ما نیز شاهد براین نکته میباشد .
با این نفاسیر کاملاٌ بدیهی است که ضرورت تفسیر این مفهوم درسطح جامعه لازم بنظر میرسد تا مردم به یک دید درست از فرهنگ برسند و سیاستگذاریها و برنامهریزیها دقیقتر و کاملتر انجام و اجرا بشود .
اما نکته دیگر درباره فرهنگ :
فرق بین فرهنگ و تمدن میباشد که در کشورهای استعمارگر مثل انگلیس بجای یکدیگر بکار میرفته و این دو ازیکدیگر نداشتند و همین باعث میگردید تا این نگرش خاصی داشته باشد. و بنابراین همین برداشت بود که جوامع دیگر را عقب مانده و بی تمدن و بیفرهنگ میدانستند و در برابر فرهنگ قطعاٌ نوع خاصی از سیاستگذاریها را نسبت به ملل دیگر روا میداشت و در تاریخ، شاهد آن هستیم که این کشورها ذلتهای دیگر را وحشی و بربر میخواندند ومدت زمانی طولائی صرف شد تا این دو مفهوم از هم جدا شدند و بدین ترتیب ازبار ارزش مفهوم فرهنگ کاسته شد.
البته این نکته قابل ذکر است که در تمدن بیشتر به پیرفتهای بشری مثل تکنولوژی و نحوه استفاده از آن اطلاق میشود و این مفهوم با فرهنگ زیاد ارتباط دارد و در واقع از یکدیگر جسمانی پذیر نخواهند بود. پس نبایستی در مقابل افراط مذکور، تفریط شود وتمدن را از فرهنگ جدا کنیم تا دوباره برای مقابله با بیگانگان دچار سنتگرایی افراطی شویم و از پذیرفتن آثار تمدن و تأثیر آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شویم. با این پیش زمینه به طبقه بندی تعاریف فرهنگی میرسیم .
فرهنگی بیرونی و بیگانه را به عنوان یک فرهنگ به معنای آرمانی پذیرند و این جریان شدت پذیرد، بدون آنکه به محتوای فرهنگی واقعی جامعه نظر کنند . از این رو جریان فرهنگ پذیری از شدید خواهد شد و تاریخ گذشته ما نیز شاهد براین نکته میباشد .
با این تفاسیر کاملاٌ بدیهی است که ضرورت تفسیر این مفهوم در سطح جامعه لازم بنظر میرسد تا مردم به یک دید از ست فرهنگ برسند و سیاستگذاریهاو برنامهریزیها دقیقتر و کاملتر انجام و اجرا بشود .
اما نکته دیگر درباره فرهنگ :
فرق بین فرهنگ و تمدن میباشد که در کشورهای استعمارگر مثل انگلیسی بجای یکدیگر بکار میرفته و این دو دایی از یکدیگر نداشتند و همین باعث میگردید تا این نگرش خاصی داشته باشد . و بنابراین همین برداشت بود که جوامع دیگر را عقب مانده و بی تمدن و بی فرهنگ میدانستند ودر برابر این دو مفهوم مقاومت میورزیدند . این نوع تعریف از فرهنگ قطعاٌ نوع خاصی از سیاستگذاریها را نسبت به ملل دیگر روا می داشت . در تاریخ ، شاهد آن هستیم که این کشورها ملتهای دیگر راد وحشی و بربر می خواند ند و مدت زمانی طولانی صرف شد تا این دو مفهوم از هم چدا شدند و بدین ترتیب از باز ارزشی مفهوم فرهنگ کاسته شد .
البته این نکته قابل ذکر است که تمدن بیشتر به پیشرفت های بشری مثل تکنولوژی و نحوه استفاده از آن اطلاق می شود و این مفهوم با فرهنگ زیاد ارتباط دارد و در واقع از یدیگر جدا می پذیرد نخواهند بود . پس نبایستی در مقابل افراط مذکور، تفریط شود و تمدن را از فرهنگ جدا کنیم تا دوباره برای مقابله با بیگانگان دچار سنتگرایی افراطی شویم و از پذیرفتن آثار تمدنی و تأثیر آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شویم. با این پیش زمینه به طبقهبندی تعاریف فرهنگ میرسیم .
طبقه بندی تعاریف فرهنگ
بطور کلی میتوان دیدگاهای مختلف درباره فرهنگ را به 5 دیدگاه تقسیم کرد .
1_ دیدگاه مارکسیستی یا دیدگاه تضادگرایان :
این دیدگاه ، فرهنگ را روبنای میداند که بر اساس اقتصاد بنا شده و روابط اقتصادی، تعیین کننده نوع فرهنگ میباشد. پس برای برنامهریزی فرهنگی بایستی رویکردی به برنامهریزی اقتصادی داشت و کاری به روبنا یعنی خود فرهنگ نداشته باشیم. این دیدگاه از رنگ و بوی انسانی تهی میباشد و سبب میشود که برای فرهنگ برنامهریزی مکانکی انجام گیرد. تجسم وجودی این چنین برنامهریزی در شوروی سابق تحقق یافت و سبب شد که انحطاط فرهنگی و عدم تراکم فکری و فرهنگی درسطح خود فرهنگ بوجود آید .
ازطرف دیگر مارکسیستها و تضادگرایان به فرهنگ موجود در سطح یک جامعه رجوع و سعی میکنند همان فرهنگ عامه را مورد ستایش قرار دهند و این عامگرایی فرهنگی سبب رکود فرهنگی در سطح جامعه خواهد شد .
این امر در آثار ادبی مارکسیتهایی که در جهان سوم وجود داشتند کاملاٌ واضح بود . این نوع تعریف نهایتاٌ به سقوط و رکود فرهنگی منجر خواهد شد. از این رو نمیتوان فرهنگ را براساس اقتصاد تعریف و یا برنامهریزی فرهنگی را بر اساس اقتصاد بنا کرد و روح اقتصاد نبایستی بر فرهنگ مسلط شود. چرا که خود فرهنگ یک واقعیت مستقل میباشد که بایست همانطور در نظر گرفته شود و آنگاه تأثیر و تأثر آن را با دیگر عوامل دید.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 35 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید