افزایش بازدید و ترافیک سایت و وبلاگ به صورت کاملا رایگان و واقعی
سلام
دیگه از این بهتر نمیشه خودتون امتحان کنبید تا باورتون بشه
کاملا رایگان و با روشی ساده و بدون هیچ گونه ضرری.
شک نکنید چون کسی از شما پول نمی گیره لطفا این مطلب را تا پایا ن مطالعه کنید تا ببینید چه کار راحت و بدون ضرریه این یه فرصت عالیه.
من زیاد اهل تبلیغ نیستم من یه روز خودم هم این مطالبو یه جا خوندم و چون ریسکش صفر بود امتحان کردم هرچند خیلی وقت نیست استفاده می کنم ولی به نظر کارآمده چون چند نفری از رفقای خودم امتحان کردن و راضیند به هرحال این یه روش ساده و رایگانه می تو نید امتحان کنید و خودتون نتیجشو ببینید((سنگ مفت گنجشک مفت)). البته من به این نمی گم شانس بهش می گم فرصت به هرحال عاقلان خود دانند.......
درباره کتاب : سالار مگس ها از جمله آثار برجسته کلاسیک جهان است که ویلیام گلدینگ در آن شور و هیجان یک قصه تمثیلی را با قدرت و صداقت توصیف کرده است .داستان ماجرای شگفت آور گروهی پسر بچه است مدرسه ای انگلیسی است که در طی جنگ هسته ای و خانمان سوز عازم منطقه ای امن میشوند ولی سقوط ناگهانی هواپیما آنان را ملزم به اقامت در جزیره ای استوایی میسازد .در آغاز همه چیز به خوبی پیش میرود و آنان بی دغدغه و سبک بال جزیره خوش آب و رنگ و سرسبز را در مینوردند .اما اندک زمانی پس از آن روحیه شرارت بار تندخوی بعضی از پسرها بهشت زمینی را به دوزخی از آتش و خون مبدل میکند و تمامی مظاهر خرد و پاک اندیشی از وجودشان رخت بر میبندد.
کشمکش درونی نیروهای متضاد خیر و شر درون مایه داستان را شکل میدهد .
درباره نویسنده:
سر ویلیام جرالد گلدینگ (به انگلیسی: Sir William Gerald Golding) (زادهٔ ۱۹ سپتامبر ۱۹۱۱، درگذشتهٔ ۱۹ ژوئن ۱۹۹۳)، شاعر و رماننویس بریتانیایی برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات در ۱۹۸۳ بود.
او در سال ۱۹۱۱ در کورنوال واقع در جنوب غربی انگلیس بدنیا آمد و تحصیلات خود را در \”مارلبرو گرامر اسکول\” و \”کالج بریس نوز آکسفورد\” انجام داد. بجز نویسندگی، سوابق شغلی او عبارتند از: استادی دانشگاه، بازیگری تئاتر، دریانوردی و نوازندگی.
پدرش مدیر مدرسه و مادرش فعال سیاسی-اجتماعی طرفدار حقوق زنان بود. خانواده اش می خواستند او یک دانشمند شود اما او زیر بار نرفت. بعد از دوسال تحصیل در آکسفورد، تغییر رشته داد و به ادبیات انگلیسی روی آورد او پنج سال در آکسفورد ماند و در سال ۱۹۳۵ مجموعه ای از اشعارش منتشر کرد. مدتی در مدرسه ی \”وردورث بی شاپ\” به تدریس مشغول شد. در ۱۹۴۰ به نیروی دریایی سلطنتی پیوست و شش سال از عمرش را بر روی آب سپری کرد. در این مدت –که مقارن با جنگ دوم جهانی بود- نبرد ناوها و زیردریایی های آلمانی از جمله انهدام و غرق شدن ناو بیسمارک را از نزدیک شاهد بود. بعد از اتمام جنگ دوباره به تدریس روی آورد و نویسندگی را از سر گرفت. اولین رمان او \” سالار مگسها\” در سال ۱۹۵۴ منتشر شد و در سال ۱۹۶۳ پیتر بروک فیلمی به نام و بر اساس این رمان نوشت. [/note] [note color=”#ffe0a4″]هموندان ِ بزرگ توجه داشته باشند ، در سمت چپ وبسایت بخشی با نام دسته بندی کتابها موجود میباشد که برای رسیدن سریعتر به هدف شما بزرگان تعبیه شده است .
درباره کتاب : دکتر یوری ژیواگو پزشک روس که یک شاعر مشهور نیز بود ، در نیمه اول قرن بیستم زندگی می کرد. او که بخاطر اشعار سیاسیش مورد غضب سیاسیون زمان خود قرار گرفت سرنوشتی غم انگیز پیدا می کند. شاهکار دکتر ژیواگو آنچنان مورد توجه قرار می گیرد که بوریس پاسترناک خالق خود را در سال ۱۹۵۸ برنده جایزه نوبل در ادبیات می کند. کارلو پونتی تهیه کننده کمپانی متروگلدن مایر پس از خواندن فیلمنامه دکتر ژیواگو که آنرا رابرت بولت نوشته بود، تصمیم به ساخت این فیلم در سال ۱۹۶۴ می گیرد و به همین منظور به سراغ دیوید لین کارگردان بلند آوازه آن روزها؛ که همکاری موفق این دو (دیوید لین و رابرت بولت) در سال ۱۹۶۲ با فیلم لارنس عربستان ،تحسین همگان را برانگیخته بود؛ رفت.
*داستان حضرت آمنه (س) مادر پیامبر اکرم ( ص )*
تعداد صفحات: 20
فرمت فایل: word
عباس عموی پیامبر می گوید « برای پدرم عبد المطلب ، برادرم عبد الله متولد شد . در چهره اش نوری مانند نور آفتاب دیدم . پدرم گفت : این پسر مقامی بزرگ خواهد داشت .»
پس از آن شبی در خواب دیدم که از بینی عبد الله مرغ سفیدی بیرون آمد و پرواز کرد تا به مشرق و مغرب عالم رسید . سپس برگشت تا بر بام کعبه نشست و همه قریش او را سجده کردند .من با حیرت به آن مرغ می نگریستم که ناگاه نوری شد و میان زمین و اسمان و مشرق و مغرب را فرا گرفت . هنگامی که از خواب بیدار شدم از زن کاهنه ای که در قوم بنی مخزوم زندگی می کرد تعبیر این خواب را پرسیدم .او گفت « ای عباس ! اگر خوابت راست باشد از عبدالله پسری به دنیا می آید که اهل مشرق و مغرب تابه او می گردند .»
بعد از این خواب پیوسته در فکر عبد الله بودم تا وقتی که آمنه (ع) را به قد خود در اورد .آمنه از زیباترین زنان قریش بود. پس از اینکه عبد الله به رحمت الهی پیوست حضرت رسول از آمنه متولد شد . هنگام تولد ، نوری از بین دو دیده او می درخشید . وقتی او را در آغوش گرفتم بوی مشک می داد و من نیز مانند نافه مشک خوشبو شدم .بعد از آن آمنه برای من تعریف کرد که : هنگامیکه مرت درد زایمان گرفت و دردم شدید شد از خانه ای که در آن بودم صدا های بسیاری شنیدم که شباهتی به شخن ادمیان نداشت و پرچمی از جنس سندس بهشتی دیدم که بر شاخه یاقوتی که در میان زمین و آسمان را پر کرده بود ، آویخته بودند و نوری از سر مبارک آن حضرت ساطع شد که همه چیز را روشن می کرد و بوسیله آن قصر های شام را دیدم که از زیادی نور مانند شعله آتشی شده بود .در اطراف خود مرغان زیادی را می دیدم که بال های خود را به دور من گشوده بودند .شعیره اسدیه را دیدم که می گذشت و می گفت : ای آمنه ! کاهنان و بتها از این فرزند تو چه ها خواهند دید .و جوان بلند بالای را دیدم که از همه کس بلند تر و زیباتر و سفید تر و نیکوتر بود . گمان می کردم که او عبد المطلب است ؛ پس به من نزدیک شد و فرزندم را گرفت و آب دهان خود را در دهان او ریخت . طشتی از طلا داشت که با زمرد تزئین کرده بودند و شانه ای طلایی داشت .پس شکم آن حضرت را شکافت و دلش را بیرون آورد و شکافت . سپس کیسه ای از حریر سبز بیرون آورد و آن را گشود . در میان آن کیسه گیاهی بود مانند ذریره سفید ، پس آن دل مقدس را ازآن پر کرد و به جای خود گذاشت و دست بر شکم مبارک آن حضرت کشید و با او سخن گفت و جواب شنید .