فرمت فایل : word (قابل ویرایش) تعداد صفحات : 51 صفحه
چکیده:
مقوله" پایان تاریخ" در تمام اعصار و زمانها مورد توجه بشر بوده است.از زمانی که انسان فلسفیدن را آغازید ودر کُنه جهان غور و معنا نمود فرجام دنیا مورد عنایت او بوده است .از سوی دیگر افراد بشر و بویژه حکومت ها از دیرباز در چارچوب جوامع مختلف جهت مدیریت تضادهای اجتماعی- سیاسی، ایجاد یکپارچگی و ادغام اجتماعی ،مشروعیت بخشی به نظام سیاسی و پیشبرد برنامه های اقتصادی همواره خود به نوعی ایدئولوژی متوسل شده اند. با این حال سده بیستم به علت تبلور آموزه ها ومکاتب سیاسی متعددی مانند لیبرالیسم،سوسیالیسم، مارکسیسم،آنارشیسم، توتالیتاریسم ( در قالب سه گانه های نازیسم ،فاشیسم وکمونیسم) فمینیسم،اکولوژیسم و... از این حیث عصر و عرصه جدال و هماوردی " ایدئولوژی ها" بوده است.حال بنظر می رسد با تحولاتی مانند فروپاشی نظام کمونیسم اتحاد شوروی و فروکش کردن منازعات ایدئولوژیکی بین شرق و غرب در پایان قرن بیستم افرادی چون فرانسیس فوکویاما با سرمستی هر چه تمام تر از" پایان تاریخ" و پیروزی لیبرالیسم غربی درآغاز هزاره سوم خبر داده و ساموئل هانتینگتون نیز از طرح "برخورد تمدن ها" در قرن پیشاوری سخن به میان می آورد. بر این اساس در نوشتار حاضر برانیم تا ابتدا به معرفی اجمالی برخی از مکاتب وآموزه های سیاسی درقرن بیستم اشاره نموده،سپس دو نظریه پایان تاریخ فوکویاما و برخورد تمدنهای هانتینگتون را مورد نقد و ارزیابی قرار دهیم و در نهایت مبحث بحران ایدئولوژی و خلاء معنویت ایجاد شده در نظام سرمایه داری که انگیزه ای برای طرح دیدگاههایی مانند نظریه فوکویاما گردیده است را مورد بررسی قرار خواهیم داد. روش این نوشتار تبیینی- توصیفی با تاکید بر منابع کتابخانه ای- اینترنتی است.
1-مقدمه:
از ابتدای خلقت آدم ابوالبشر تاکنون،از آغاز دنیا تا حال موضوع پایان آن مد نظر تمام جوامع، دولتها و افراد بوده است . طبق اسناد تاریخی اولین قومی که در صدد پیش گوئی و پیش بینی پایان حیات دنیا بر آمدند قوم مایای باستان بودند که اعتقاد داشتند بر اساس تقویم نجومی و ارقام و اعداد مشهور خود دنیا در سال 2012 به پایان خواهد رسید . سرخپوستان قپی هم معتقد بودند که تاکنون جهان سه بار پایان پذیرفته که اکنون در عصر پایان دوره سوم و شروع فصل چهارم حیات انسان هستیم. در سه دوره گذشته دنیا همزمان با آتشفشان- عصر یخبندان و سیل به پایان رسید . اساطیر هندی نیز همچنین اعتقاد به چرخه حیات و افول و احیاء دوران دارند اما ملموس ترین پیش بینی پایان دوران مربوط به نستراداموس نقاش و هنرمند قرن 16 می باشد که بر اساس نقاشی های موجود وی اعتقاد به پایان زمان در تاریخ 21 دسامبر 2012 داشته که در آن پیش گوئی می گوید که ستاره های دنباله دار و سنگ های آسمانی که دارای جرقه و آتش هستند به زمین برخورد می کنند. اندیشمندان و متفکران دیگری چون هگل، داروین، نیوتن، مارکس و... نیز به مبحث پایان تاریخ پرداخته اند. هگل معتقد بود تاریخ خط مستقیمی دارد که با سپری کردن چند ایستگاه ،با دولت پروس به پایان می رسد،به طوری که فوکویاما مفهوم تاریخ را از هگل وام گرفته است .اسحاق نیوتن با اعداد و ارقام پایان تاریخ را در سال 2060 میلادی جستجو می کرد. مارکس معتقد به تقسیم دوران به برهه های مختلفی از کمون ها تا پایان دوران که به کمونیسم ختم می شود و آمال و آرزو مارکسیست ها می باشد و سعادت بشری را در کمونیست پیش بینی نمود. اما صریح ترین اظهار نظر در خصوص پایان تاریخ از سوی فرانسیس فوکویاما دانشمند امریکائی ژاپنی الاصل در سال 1989 بیان گردید سپس ساموئل هانتینگتون نظریه برخورد تمدنها را مطرح کرد می توان گفت در غرب دو نظریه عمده در خصوص روند تاریخ یکی خوشبینانه و دیگری هشدار دهنده ارائه شده است . نظریه نخست به پیروزی غرب در جنگ سرد معتقد است و پایان تاریخ و ختم تضادهای ایدئولوژیک و تفوق لیبرال دموکراسی غربی در تمام کره خاکی را نوید می دهد . نظریه دوم روزهای شادمانی غرب را زودگذر می بیند و درباره خطر دشمن موهوم در غالب رویاروئی و برخورد دو تمدن اسلام و غرب هشدار می دهد.
قبرس در گوشة شرق دور متعلق به دریای مدیترانه قرار گرفته است، یعنی در شمال ترکیه، شرق سوریه، از جنوب مصر و غرب آن یونان است.
بعلت موقعیت جغرافیایی استراتژیکی که دارد یک نقطة مرکزی میان شرق و غرب ، شمال و جنوب است.
فضایی حدود km2 251/9 را در بر می گیرد. و سومین جزیرة بزرگ مدیترانه محسوب می شود، طول مدیترانه ای آن حدود 225 کیلومتر است در حالیکه بیشترین عرض آن 97 کیلومتر است. و خط ساحلی آن حدود km700 می باشد.
جمهوری ترکیه در قبرس شمالی 38 درصد جزیره را با فضایی حدود sq.km 355/3 می پوشاند، که بخش شمالی جزیره و حدود km200 از خط ساحلی را در برمی گیرد.
این فایل دارای 34 صفحه می باشد.
وقتی که کتابهای تاریخ هنر و نقاشان بزرگ غربی را ورق می زنیم ، با تصاویر بی شماری از هنرمندان بزرگ روبرو می شویم ؛ تصاویری زیبا ، متنوع و با ترکیبهای گوناگون و سبکهای متفاوت ؛ برخی از این نقاشیها که تحت عنوان شمایلنگاری معرفی شده اند ، زندگی حضرت مریم و فرزندش مسیح را تشکیل میدهد که در دروه های مختلف به تصویر درآمده اند . این شمایلها علیرغم سادگی فرم و تکنیک ، با زیبائیهای چشم گیر ، انسان را ساعتها به خود مشغول می کنند ؛ بارها و بارها این صفحات را ورق می زنی و ساعتها به نظاره می نشینی و هر بار چیز تازه تری درآنها می یابی.
هنرمندان قرون وسطی بیش از هر موضوع دیگری شمایلهای حضرت مریم و عیسی (ع) را استادانه در صحنه های متفاوت ، همچون عبادت و نیایش ، معراج ، غسل تعمید و زندگی روزمره و . . . به تصویر کشیده اند.این مقاله به صورت ورد (docx ) می باشد و تعداد صفحات آن 122 صفحه آماده پرینت می باشد
چیزی که این مقالات را متمایز کرده است آماده پرینت بودن مقالات می باشد تا خریدار از خرید خود راضی باشد
مقالات را با ورژن office2010 به بالا باز کنید
فرمت فایل : word (قابل ویرایش) تعداد صفحات : 279 صفحه
فراز و فرودهای مواجهة جهان عرب با غرب
نگاهی به جریان های مختلف واکنش به غرب در جهان عرب از قرن نوزدهم تاکنون سیمای اروپا در تاریخ و ادبیات اسلامی قدیم را نخستین بار جغرافی دانان برجستة عرب و مسلمان در قرن چهارم، پنجم، نهم و دهم هجری به تصویر کشیدهاند. مهم ترین این جغرافی دانان عبارتند از: ابن حوقل، یعقوبی، ابن خردادبه، مسعودی، ابن فضلان، اصطخری و ابوسعید عزناطی. در آن دوران این افراد تصویری گاه واقعی و گاه غیرواقعی از وضعیت غرب ارائه کردهاند. برخی از این تصویرها مبتنی بر مبادی دینی و ارزشی است که مبانی سیاسی , فرهنگی و جغرافیایی نیز از دل آن بیرون میآیند. برای مثال ابن حوقل جغرافی دان مسلمان در قرن چهارم معتقد است سرزمین عربها کاملاً در قلب کرة زمین در محیطی تنگ از چارچوب آبی پیرامون زمین قرار دارد به گونهای که تقریباً از ناحیة مشرق و مغرب ممالک کفار آشکار است. ادریسی جغرافی دان قرن دوازدهم نیز مشاهدات خود را در کتاب «نزهه المشتاق فیاختراق الآفاق» آورده است. غالب تصاویری که این جغرافی دانان و تاریخ نگاران از غرب ترسیم کردهاند چنین نشان میدهد که ملتهای اروپایی، ملتهایی بربرصفت و غرق در جهل و عداوتند. اما واقعیت غرب تا زمان حملة ناپلئون به مصر در اواخر قرن هجدهم بر عربها و مسلمانان پوشیده مانده بود؛ هر چند پیش از آن در قرن یازدهم میلادی صلیبیها به جهان عرب راه یافته و به مدت ربع قرن (1200-1075 م.) در آن جا مستقر بودهاند. اسامه بن المنقذ (1188-1095 م.) تاریخ نگار جنگهای صلیبی جز وصف جهالت و شجاعت، چیز دیگری از صلیبیها یاد نمیکند. موضع وی نیز همانند مورخان پیش، نسبت به اروپا، موضع بیاعتنایی و بیاهمیتی است و به این ترتیب حملههای صلیبی به جهان اسلام، مسلمانان را به آشنایی با این فرنگیان بر نینگیخت؛ فرنگیانی که به پیکار با جهان اسلام آمده بودند و مدت ربع قرن بر بیتالمقدس حکمرانی کردند. شاید دلیل بیاعتنایی مسلمانان این بوده که در آن زمان رهاورد صلیبیها، مظاهر تمدنی و مترقیآن های نبود که توجه مورخان و متفکران عرب و مسلمان را به خود جلب کند. افزون بر این، عصبیت قبیلهای و احساس تفوق بر دیگران مانع آن شده بود تا عربها پیش از حملة ناپلئون به روند تحولات و پیشرفت تمدنی که در غرب جریان داشت، توجه کنند. زمانی که سرزمینهای عربی تحت سیطرة عثمانیها (1918-1517م.) درآمد، عثمانیها پردة فرهنگی آهنینی میان آنان و اروپا کشیدند و گسست فرهنگی و سیاسی عمیقی میان آنان و غرب پدید آوردند که سبب آن برتری طلبی عثمانیها در عرصة سیاسی و نظامی بود. تنها در نیمة دوم قرن هفدهم که اولین هیئت اعزامی عثمانی در سال 1664 م. راهی اروپا شد، این گسست از میان رفت. با این حال نخستین سفارتخانههای عثمانی در اروپا در ایام سلطان سلیم (1807-1789 م.) افتتاح شد و تا پیش از آن ارتباط فرهنگی میان دولت عثمانی و غرب در حد تبادل تجارب نظامی و راهاندازی مدارس نظامی، با استفاده از تخصص اروپاییها و به ویژه فرانسویها و ترجمة برخی کتابهای نظامی بوده است. در این زمان بود که عثمانیها درک کردند , سالهای مدیدی در جهل و بیخبری بودهاند؛ چنآن که محمد چلبی سفیر سلطان احمد سوم عثمانی در پاریس در سال 1720، که مأمور آشنایی با نهادهای اداری فرانسه و کیفیت کار آن ها و ارزیابی چگونگی استفاده از تجارب اداری فرانسه در امپراتوری عثمانی بود، صریحاً اظهار کرد که تفاوت میان عثمانیها و غرب، تفاوت میان روز و شب است. حتی زمانی که انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 م. به وقوع پیوست، عثمانیها توجه چندانی به این حادثه نکردند؛ گویی حادثة مهمی نبوده است. حتی بر پایة برخی شواهد عثمانیها این مسئله را داخلی قلمداد میکردند. 1 عربهای قلمرو امپراتوری عثمانی چیزی از انقلاب فرانسه و حوادث انقلابی آن نمیدانستند. نخستین بار پس از حملة ناپلئون عربها با انقلاب فرانسه آشنا شدند. حتی عبدالرحمن جبرتی که کتاب «عجائب الاثار» را پیش از حمله ناپلئون (1798م.) نوشته بود، به انقلاب فرانسه و تحولات تاریخی , سیاسی و اجتماعی این کشور اشارهای نکرده بود. حملة ناپلئون بناپارت به مصر، نخستین رویارویی مستقیم و گستردة جهان عرب و جهان غرب بود. بیش از صد مهندس و جغرافی دان فرانسوی همراه ناپلئون وارد مصر شدند. هدف این گروه علمی صرفاً چپاول و غارت ثروتهای طبیعی مصر نبود. این گروه، وظیفة تبلیغی صدور اصول انقلاب فرانسه ـ یعنی آزادی و برابری ـ را بردوش خود احساس میکردند. این اصول در نخستین بیانیة سپاه ناپلئون در مصر ذکر شده است. صرف نظر از حوادث سیاسی و نظامی که تا سال خروج فرانسویها
(1801م.) از مصر رخ داد، ورود ناپلئون به مصر، نقطة آغاز عصری جدید در روابط غرب و اعراب به شمار میآید. با استقرار ناپلئون در مصر، چهرة جدیدی از غرب برای اعراب آشکار شد و آن پیشرفت غرب بود. از اوایل قرن نوزدهم، به ویژه در دورة محمدعلی پاشا با اعزام دانشجویان عرب به فرانسه برای فراگیری علوم مختلف نظامی. صنعتی، کشاورزی، انسانی و ... ، شکلگیری جنبش ترجمه و پا گرفتن مطبوعات و انتشارات و سپس تأسیس دانشکدهها در جهان عرب (که از مصر آغاز شد) تأثیر غرب پیشرفته و مترقی بیشتر و پررنگتر شد. غرب، نهاد و الگوی پیشرفت و تمدن برای دیگران شد و پس از این است که هیچ حوزهای را در جهان عرب ـ از حوزة علم و دانش تا سیاست و فرهنگ و اجتماعی و ... ـ نمیتوان خارج از دایرة تأثیر غرب نگریست. از پدیدهای به نام ناسیونالیسم عربی گرفته تا سوسیالیسم و سکولاریسم و لیبرالیسم عربی و در میان رهیافتهای علمی از تکامل گرایی اسماعیل مظهر گرفته تا شکگرایی طه حسین و عقلگرایی محمد عبده همگی به نوعی متأثر از غرب بودهاند. آشنایی با غرب سبب شد تا غرب در همة ابعاد به عنوان الگویی که باید از آن پیروی کرد، جلوه کند، رفته رفته غرب از حالت الگو به حالت رقیب یا مهاجم فرهنگی جلوه کرد و سرآن جام با شکلگیری جریان بنیادگرایی اسلامی، غرب به عنوان دارالکفر یا اردوگاه کفر نگریسته شد. جریان غربگرا غربگرایی از جریآن هایی است که در واکنش به موج غرب در جهان عرب شکل گرفت که گرایشها و شاخههای متعددی دارد. از شاخههای این جریان عبارتند: ـ دعوت به اخذ روشها و شیوههای تمدن غرب به طور کامل که از سوی افرادی چون طه حسین (در برخی مراحل فکریاش) و سلامته موسی ابراز شد. ـ دعوت به اخذ نظریة داروین با تفسیری مادی از سوی شبلی شمیل، یعقوب صروف سلامته موسی و هم فکرانشان یا با تفسیر دوبارة این نظریه به گونهای غیرمادی گرایی؛ از سوی کسانی چون اسماعیل مظهر. ـ دعوت به سوسیالیسم از سوی شبلی شمیل، فرح انطون و سلامته موسی. ـ دعوت به سکولاریسم و جدایی دین از دولت یا جدایی دین از دولت و جامعه؛ از سوی فرح انطون، سلامته موسی، شبلی شمیل، اسماعیل مظهر، علی عبدالرازق، طه حسین، احمد لطفی السید، محمد عزمی، محمد احمد خلف الله، فؤاد زکریا، فرج خوه و لویس عوض. ـ دعوت به ناسیونالیسم (قومیتگرایی فرعونی) یا ناسیونالیسم فرعونی مختلط با مدیترانه از سوی طه حسین، محمد حسنین هیکل (در برخی مراحل فکری) و حسین فوزی. ـ دعوت به لیبرالیسم و وجود باوری (اگزیستانسیالیسم) و تفسیر دوبارة میراث عرفانی اسلامی در پرتو اگزیستانسیالیسم، از سوی کسانی چون عبدالرحمن بدوی. ـ دعوت به رهایی و انسان باوری به مفهوم خاص آن و تفسیر میراث دینی اسلامی از متون قرآن و سنت گرفته تا میراث فقهی اسلامی و احکام عقیده (علم کلام) در پرتو این رهیافت و تبدیل آن از محوریت خدا به محوریت انسان؛ از سوی کسانی چون حسن حنفی و نصر حامد ابوزید. متفکرانی که در این جریان ها میگنجند به لحاظ روانشناختی، هدف و انگیزه یک دست نیستند و در یک چارچوب قرار نمیگیرند. سخن هشام شرابی که این افراد را از لحاظ هدف، انگیزه و موضع از غربگرایی افراطی تا محافظهکاری افراطی در نوسان دانسته است، درست به نظر میآید. طبیعی است که تقریباً تمام متفکران مسیحی جهان عرب در این جریان قرار داشتهاند. پیشگامان اندیشة مادی در جهان عرب هم عربهایی مسیحی مانند شبلی شمیل و فارس نمرو یعقوب صروف بودهاند. برخی از افراد این جریان، منادی تقلید و تبعیت همهجانبه از نهادها و ارزشها و الگوهای غربی شدند. برای مثال سلامته موسی خواهان تحقق الگوی رنسانس غربی در جهان عرب شد و همواره بر این نظر بود که معاصر شدن حقیقی ملتهای اسلامی منوط به پایبندی به اصول و ارزشهای تمدن غربی و رد کامل هر چیز شرقی ـ از دین و سیاست گرفته تا اجتماع ـ است. وی مذهب خود را کفر به شرق و ایمان به غرب اعلام کرد و راه نجات شرق را کنار گذاشتن عادات شرقی در نظام حکومت، نظام خانواده، نگاه به زن و نگاه به ادبیات و حتی نگاه به صناعتها و معیشتها دانست. او کار را به آن جا رساند که مصریها را غیرشرقی و بخشی از غرب شمرد و حتی به زبان عربی فصیح هم هجوم برد و آن را زبانی نارسا، ناقص و ناتوان از ادای خواستههای ادبی دانست. اسماعیل مظهر از دیگر متفکران این جریان است. او نیز همانند سلامته موسی و تحت تأثیر سکولارهای مسیحی، شیفتة پوزیتیویسم علمی و خواهان جایگزینی آن به جای غیبگرایی مابعدالطبیعی شد. وی راز حقیقی رنسانس غرب را رها کردن مابعدالطبیعه و راه پیشرفت را گام زدن در مسیر غرب میدانست. در همین گروه روشنفکرانی هم هستند که نه شیفتگی تام به غرب دارند و نه نفرت شدید از شرق؛ بلکه آنچه که از غرب برایشان جالبتوجه است اموری مانند آزادی زنان در عرصة اجتماع یا جدایی دین از دولت است که اولی را در اندیشة قاسم امین و دومی را در اندیشة علی عبدالرزاق میبینیم. اینان در پی خروج کامل از نظام ارزشهای عربی ـ اسلامی نبودهاند.
نوگرایی اسلامی جریان دیگری که در واکنش به غرب پدید آمد، جریان نوگرایی یا اصلاحطلبی اسلامی است. این جریان در حد فاصل میان غربگرایان و بنیادگرایان قرار میگیرد. این جریان نیز همانند برخی دیگر از واکنشها به غرب موضعی متناقض نسبت به غرب داشت: غرب به سبب قدرت، فناوری، آزادی، عدالت و برابری موجود در آن مورد اعجاب و الگویی جذاب به نظر میرسید؛ ولی به سبب اهداف و سیاستهای امپریالیستی مردود و محکوم بود. وانگهی عناصری از درون میراث اسلامی میتوانست محرک پیشرفت و ترقی باشد که این خود از جدیترین محورهای اهتمام سید جمال و پیروان عرب او بود. هدف کلان آنان نشان دادن هماهنگی اسلام با علوم جدید و بهترین اندیشههای موجود در غرب بود که پس از سیدجمال به وسیلة شاگردان و پیروان او مانند محمد عبده، علال الفاسی، عبدالعزیر الطالبی، عبدالحمیدبن بادیس ادامه یافت.از دیدگاه اینان غرب هم مسئله بود و هم بخشی از راه حل، زمانی که رفاعه رافع الطهطاوی همراه با نخستین گروه دانشجویان مصری به پاریس رفت و با حجم شگرفی از علوم و فناوری غربی آشنا شد و درصدد انتقال این علوم به مصر برآمد، به هیچ روی غرب را تهدید نمیدید و آن را فرصت مناسبی برای پیمودن راه پیشرفت و ترقی یافت. از این رو در ادبیات طهطاوی، غرب، سرچشمة الهام برای وارد شدن به دنیایی جدید و سرشار از رفاه، ترقی و تمدن است.
فرمت فایل : word (قابل ویرایش) تعداد صفحات : 175 صفحه
فهرست
مقدّمهی تاریخ فلسفه غرب.. 5
قرون وسطی.. 13
دوران جدید. 14
فرانسیس بیکن، (1561-1626میلادی) 15
بتهای بیکن.. 17
تفاوت ذاتی علم جدید با حکمت گذشته. 22
رنه دکارت، (1596-1650 میلادی) 24
شک دکارتی.. 26
اثبات خدا از نظر دکارت.. 28
بندیکت اسپینوزا، (1632-1677 میلادی) 32
خدا از نظر اسپینوزا 33
اختیار خدا 34
علم از نظر اسپینوزا 35
سلسلة علیّت، همان خدا است... 36
اخلاق.. 37
حق طبیعی.. 39
جامعه. 39
تساهل در مذهب... 40
گوتفرید ویلهم لایبنیتس، (1646- 1716 میلادی) 42
نیکلامالبرانش؛ (1638 - 1715 میلادی) 44
جان لاک، (1632 - 1704 میلادی) 48
چگونگی ایجاد مفاهیم کلی.. 51
فلسفة حکومت... 55
جرج بارکلی، (1685 - 1753 میلادی) 59
مسئله وجود جهان محسوس قبل از پیدایش انسان.. 62
علیت... 62
دیوید هیوم، (1776 - 1711 میلادی) 63
راهیابی به واقعیات.. 64
انطباعات و تصورات.. 68
علیّت... 70
شکاکیّت... 73
شکاکیت در مورد نفس.... 74
وجود و ذات خدا 75
ضعف مکتب تجربهباوری.. 79
باز شکاکیت... 80
نتایج غیر قابل پذیرش... 81
اخلاق.. 83
حکومت... 83
منتقدان هیوم. 84
هیوم و غفلت از باورهای بنیادین.. 85
ایمانوئل کانت، (1724-1804) 88
نقش تاریخی کانت... 90
اخلاق.. 93
اختیار انسان.. 95
کانت و اخلاقی برای تکنولوژی.. 98
فیخته، (1814-1762 میلادی) 101
شلینگ، (1854-1775) 104
فلسفه منفی و فلسفه مثبت... 106
اشلایــر ماخــر. 108
هرمنوتیک... 110
هــگـل، (1770-1831 میلادی) 112
ضرورت دین.. 112
نیــچه، (1900-1844) 117
کییرکـهگــور، (1849 -1813) 124
دینداری.. 131
ایمان.. 134
هیدگر، (1889-1976) 137
مدیران زمین! 144
خطر غفلت از راز 146
انواع معرفتها در حجاب تکنولوژی.. 148
تحلیلی کوتاه از مبانی فلسفه غرب.. 163
آغاز دورة جدید. 166
منابع. 175
مقدّمهی تاریخ فلسفه غرب
قبل ازبررسی تفکّر فلسفی دوران جدید باید متذکّر شد که بعد ازقرون وسطی فلسفهای در غرب مطرح شد که امروز حاصل آن را در کشورهای غربی روبهروی خود داریم، ابتدا باید بتوانیم رابطة این نوع زندگی غربی را با فلسفة جدید درست درک کنیم تا درتجزیه و تحلیل امروزِ انسان غربی و فرهنگ غربی دچار حیرانی و اکنونزدگی[1] نشویم و لذا مختصری از خصوصیّات فرهنگ امروزی جهان غرب را که ناشی از نگاه فلسفی آن است مطرح میکنیم.
چنانچه عنایت بفرمایید علم غربی امروز بیشتر میگوید: هدف من چگونه زیستن است و تهیة ابزاری در راستای چنین هدف، نه چرا زیستن.
در مورد سطح تفکّر در دوران جدید گفته اند:
وقتی اجازه دهیم هرکس جامعه را تحت تأثیر اندیشة خود قراردهد و وقتی اجازه دهیم اندیشمندان جامعه با افراد عادّی در یک سطح قرار گیرند، مثل آن باغبانی شدهایم که اجازه بدهیم بچه ها برای شنای خود آب را از درختان دور کرده به سوی استخر شنا برگردانند.
میخواهند با این مثال بگویند:
فلسفة جدید بیشتر قدرت ساز است نه حکمتساز.
و به همین جهت برای رهایی ازاین معضل توصیه می کنند:
بکوشیم تا انسانِ خوب داشته باشیم، چنانکه اکنون انسان توانا داریم.
در دامن فلسفة جدید، تکنولوژی جلو رفته ولی معنویّت متناسب با ماشین و صنعت رشد نکرده است. در فلسفة جدید معنای توسعه وکمال در حدّ کمال مادّی و تسلّط بر طبیعت سقوط کرد و همه چیز بر همین اساس ارزیابی شد و معنی انسان توسعه یافته، رفاه بیشتر در زندگی مادّی و تمتع هر چه بیشتر از طبیعت شد و کشورهای غربی برای جایگزین کردن فرهنگ خودشان در کشورهای غیر غربی، بین یک جامعة روستائی کثیف اسیر امراض و فقر و مرگ و گرسنگی و جهل و خرافه، با شهری صنعتی برخوردار از بهداشت و ارتباط فردی و جمعی هوشیار و با سواد مقایسه میکنند، در حالیکه این مقایسه، مقایسة غلطی است چون در مثال اوّل، روستایی را پیش میکشد که از آرمانهای حیات دینی و احکام آن دور افتاده و در مثال دوم تصوّری خیالی از جامعة صنعتی را پیش میکشد که در آن عدم اعتدال روانی، فسادِ جنسی و اخلاقی، نابودی عواطف و احساسات بشری، آلودگی مرگبار رادیو اکتیویته و جنگ دائمی، و کفر، ازآن پاک شده است. لذا است که باید با دقت زیاد به تفکر فلسفی دوران جدید نظر کرد و بررسی نمود چگونه از تفکر فلسفی امثال فرانسیسبیکن و کانت و دکارت چنین زندگیای ظاهر شد.
غفلت نکنیم که ذات فلسفة غرب، یونانزده است ودر فلسفة یونان انسان نسبت خود را با مبدء قدسی فراموش میکند و بیشتر به خود ِ فردی و جمعی میپردازد و بیش از آنکه نظرش به آسمان باشد به زمین است، هرچند در هر دورهای این نسبت کم و زیاد میشود یعنی آنگاه که دین رنگ خود را به آن بزند و رنگ دین بر فلسفه استیلا یابد، نسبت زمینیاش تقلیل مییابد ولی پس از قرون وسطی این نسبت عکس می شود و ساحت تفکّر، از دین فاصله می گیرد و به عقل یونانی- یعنی عقلِ خودمدار و نه خدامدار- نزدیک میشود.
از ممیّزات دورة جدید حجیّت عقلِ جزیی است و آن را قائم مقام وَحی الهی تلقّی میکند و دین را مربوط به عامّه میداند و آن را در خور پندار عوام میشمارد.
سیر تفکّر در عالم اسلام مسیری غیراز مسیری است که غرب طی کرد. در عالم اسلام درست است که فارابی و ابنسینا با فلسفة یونانی شروع کردند ولی همچون آگوستین و آکوئیناس تلاش کردند که رنگ دین را از فلسفه نزدایند و بر عکس، دین را و نگاه دینی را برتر میدانستند. در اسلام با ظهور مکتب اشراق فلسفة اسلامی بیش از پیش از روحیّة نیستانگاری یونانی، به تفکّر حضوری و شهودی نزدیک میشود و با ظهور ابنعربی میتوان از لحاظی در سیر تفکّر فلسفی و عرفانی ِ عالم اسلامی شاهد غلبة عقل کلی ِ دینی بر عقلِ جزئی دنیوی-که فلسفة یونانی ارسطوئی بر آن استوار است- بود. و در نهایت به حکمت متعالیة صدرالمتألهین ختم که جمع بین شهود عرفانی و عقل استدلالی است که به واقع عنوان حکمت برای آن مکتب، عنوان مناسبی است.[2]
در عالم اسلام غزالی ناتوانی عقل را در برابر درک نهائی وحی اثبات کرد، او در کتاب مقاصدالفلاسفه روشن کرد فلسفة یونانی آغشته به اوهام و خیالات است در حالی که عقل سلیم قرآنی از نظر او قوهای است که آدمی را از درجة حیوانی به مقام شامخ انسانی ارتقاء میدهد و با سرّ مُلک و ملکوت آشنا میکند، غزالی از این قوه گاهی به ذوق و اشراق وگاهی به وَحی و الهام تعبیر میکند. آدمی با ذوق و اشراق و الهام و وحی، حقایقی را مشاهده میکنـد که عقل از مشاهدة آن نـاتوان است.
آنچه در فلسفة جدید غرب بر آن تکیه شد عقلِ جزئی است که به جای توجه به ناتوانی این عقل از کشف حقایقِ برتر، بیش از پیش بر همین عقل اصرار ورزیده شد و در نتیجه حقایق برتر را انکا ر کردند و انسانی پدید آمد که راهش را به آسمان بستهاند.
البتّه غزالی عقل را در جای خود بی اعتبار نمی داند بلکه حدّ آنرا مشخّص می کند. میگوید: مشاهده و کشف، نوری است که همة ابعاد روح انسانی را فرا میگیرد و به کمک آن همة اشیاء و حقایق جهان هستی روشن و آشکار میشود و عقلی که از اوهام و خیالات پاک باشد خود بدین معنا معترف خواهد بود، عقل سلیم- نه عقل طاغوتزده - اندازه و حدّ و سیر خویش را میداند و آگاه است که بالاتر از قوة عقل، قوة دیگری فوق او وجود دارد که آن نبوّت و مرتبة اشراق و وحی است. در نسبت میان عقل و شرع غزالی عقل را مانند چشم و شرع را مانند نور میداند. چشمِ بینور نمیتواند درست ببیند، لذا شرع در هرصورت فوق عقل است، زیرا شرع به کلّیّات و جزئیات آشناست امّا قلمرو ادراکات عقل کلیات است، و اگر عقل درست به کار رود هم متوجه حقانیت وَحی و اشراق میشود و هم انسان را در محدودة خود متوقف نمیکند، بلکه شوق رسیدن به اشراق را از طریق شریعت در او پدید میآورد
[1]- واژه «اکنونزدگی» واژه دقیقی است که در بررسی فرهنگ مدرنیته کاربرد دارد و به معنی بررسی یک پدیده است بدون آنکه به خاستگاه فرهنگی و بار فرهنگی آن توجه شود.
[2] - برای روشن شدن جایگاه تاریخی تفکر ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» به بحث «جایگاه فلسفه شیعی در تمدن آینده بشر» رجوع بفرمایید.